آشوب یا توسعه؛ ملت و دولت کدام را انتخاب می کنند؟ / فرمول های آشتی برای توسعه ایران چیستند؟ / امکان ایجاد «مساله مشترک» میان مردم و دولت چقدر است؟

آشوب یا گسترش؛ ملت و دولت کدام را انتخاب می کنند؟ / فرمول های آشتی برای گسترش ایران چیستند؟ / امکان تشکیل «مساله مشترک» بین مردم و دولت چه مقدار است؟


فروزان آصف نخعی: انتخابات پیش رو، احتمالا امروز با اهمیت ترین، نوشته برای اهل سیاست و مردم ایران است. تعداد بسیاری از اندیشمندان حوزه گسترش استمرار کناره گیری مردم از صندوق های رای را فارغ از این که عرصه برای انواع توطئه های خارجی آماده می بشود، با روشی که مردم در پیش گرفته اند، در نگاه ارمکی جامعه شناس، «جامعه به سمت قربانی کردن نظام سیاسی حرکت می کند، نه با برخورد با دولت، بلکه با بی اعتنایی و بی تفاوتی». برخی نیز از مدل های فرد دیگر از برخورد سخن به بین می آورند. این حالت حاکی است که نیاز امروز جامعه ایران، آشتی ملی است. اما این چنین آشتی ای، با چه فرمولی تامین می بشود؟ میزگرد شناخت به «مساله مهم ایران»، با وجود آقایان دکتر احمد میدری، دکتر محمدمهدی مجاهدی، و دکتر احمد زیدآبادی، در کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین، با اصرار بر این چنین هدفی، برگزار شد.

برخی ایرانیان و این چنین گروه های سیاسی رادیکال دو جناح با دقت به قطبی شدن فضای سیاسی، شناخت و عمل سیاسی را مبتنی بر حذف برای رسیدن به سعادت و رفاه قرار داده اند. هر دو سر طیف هم دارای پیش قضاوت های تعداد بسیاری می باشند که از فضای گفتمانی مبتنی بر به دست آوردن مساله مشترک ازطریق او گفت و گو تبعیت نمی کنند. مقصد برگزاری این میزگرد این است که در این باره مساله مهم را جست و جو کنیم و این که چطور از فضای دوقطبی زیاد مخرب مخل گسترش، می توانیم رها بشویم؟

میدری: در مصاحبه ای در خبرآنلاین، نظر کردم با شرکت آقایان مجاهدی و زیدآبادی، بحثی تحت گفتن سیاست ورزی فروتنانه داشته باشیم. دراین باره دو کتاب به بازار آمده یکی «ذهن تراژیک» که آن را رابرت کاپلان نوشته و امیرحسین مهدی زاده ترجمه و نشر همان انتشار کرده است. ایده اساسی کتاب این است که سیاست ورزی مرسوم چه از سوی حکومت ها و چه از سوی مردم و نیروهای اجتماعی، اوضاع را به سمت حالت تراژیک می رساند. به همین علت نگاه ما به عرصه سیاست باید تحول بکند. نویسنده خود در صحنه های گوناگون به گفتن خبرنگار، استاد دانشگاه، و مشاور وزارت دفاع آمریکا فعالیت کرده است. او مشوق دعوا آمریکا به عراق بوده، که بر پایه آن عراق از دست صدام حسین نجات اشکار کرد. اما بعد از جنگ شرایطی به مراتب بدتر از دوره صدام تشکیل شد. او این چنین وضعیتی را حالت تراژیک نام گذاری می کند. نویسنده معتقد است که اگر ما ذهن تراژیک داشته باشیم، و در باره مطالبات و تغییرات، تامل ملزوم را به عمل بیاوریم، می توانیم پایه گذار شرایط بهتری باشیم. ایده اساسی این است که یونانیان می دانستند، با ذهن تراژیک می توانند تمدن بسازند، و از همین طریق، برتمدن ایران تسلط کرده و منشاء دموکراسی بودند.

در کتاب در ذهن و زندگی یونانیان، هم خوشبختانه آقای زیدآبادی سیر این اندیشه را بازدید کرده اند، یقیناً به طور مستقیم به او گفت و گو تراِژیک پرداخته نشده، ولی سیری را که به ارسطو می رسد، می تواند به ما پشتیبانی بکند تا ما نگاه مجدد ای به سیاست در ایران داشته باشیم.

از آن جا که در این باره با دکتر مجاهدی او گفت و گو های خوبی داشته ایم، و هم این که آقای دکتر زیدآبادی نیز منش شان، سیاست فروتنانه بوده، گفتم به جاست که این او گفت و گو با وجود این دو بزرگوار این جا نقل بشود.

از راست به چپ: ۱-دکتر احمد میدری ۲- دکتر محمدمهدی مجاهدی۳-دکتر احمد زیدآبادی

ورود سیاست فروتنانه به اقتصاد و محیط زیست

امروز ما در محیط زیست و اقتصاد فروتن هستیم اما در سیاست به نظر می رسد آدم ها چه در حکومت و چه در جامعه مدنی جاه طلب می باشند. بشر رابطه خود را با محیط زیست با صنعتی شدن تحول داد به نحوی که این قوت را به دست آورد که از منفعت برداری عاقلانه ، به منفعت برداری جاه طلبانه برسد. به همین علت شدت تخریب محیط زیست افزایش یافت و این حالت را در همه جهان از جمله ایران ناظر هستیم.

در گفتن چگونگی این تحول باید بگویم تا دهه ۱۳۳۰ چیزی به نام حفر چاه های عمیق در ایران وجود نداشت. یک سیستم آبیاری سنتی با ساختار اجتماعی از دوره سلجوقیان تا دهه ۱۳۳۰ می بود. اما با ورود تکنولوژی به ایران، دولت به اشتباه افتاد که به شدت می تواند به گسترش کشاروزی صنعتی بپردازد؛ به گونه ای که مردم و دولت همزمان منافع بلند زمان خود را قربانی منافع مختصر زمان کردند. به همین علت دریاچه ارومیه، سفره های آب زیرزمینی و تالاب ها همه تخریب شده پیامد آن ها، ریزگردها و فرونشست دشت های ایران را شاهدیم.

ساختار اجتماعی مدیریت آب، جای خود را به ساختار دولتی، و سیاست فروتنانه جای خود را به سیاست جاه طلبانه و ساده انگارانه داد. از این رو آن نیروهای تشکیل نظم در طبیعت را ندیدیم. گمان کردیم تشکیل نظم در طبیعت و دخل و تصرف در آن، به راحتی قابل انجام است.

آخرین و جدیدترین اخبار سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، کارگری ، ورزشی، حوادث و سلامتی ، استان اصفهان و ایران را در وب سایت اصفهانیا دنبال کنید

اما دنیا و ما کم کم می آموزیم، طبیعت دارای سازوکارهایی است، که ناچار، در مطرح ها و برنامه ها، باید آن را مورد احتیاط قرار بدهیم. با افزایش ۱۰ برابری جمعیت بشر در ۲۰۰ سال قبل، نمی توانیم به مقدار منفعت برداری های حاضر اکتفا کنیم، اما این منفعت برداری ها باید با ظرفیت های طبیعی هماهنگ باشد.

در عرصه اقتصاد برخی ساده اندیشانه در رابطه اسطوره بازار و برخی به همان شدت در باره اسطوره دولت سخن بگویید می کنند. این یک خطای دوطرفه است. در سیر خوشبینی نسبت به قوت انسان دو گرایش گوناگون را شاهدیم:

۱- گرایش لیبرال که اگر انسان ها را رها بکنیم، دست نامرئی نظم، شکوفایی و ثروت ملل را تشکیل می کند. این دیدگاه حاکم می بود تا شوک های مختلفی به آن داخل شد. اما این مطمعن بیشتر از اندازه به قوت تنظیم گری روابط آزاد اقتصادی جهت بحران های بزرگ شد. شوک های اقتصادی محصول این ساده انگاری می بود.

نخستین شوک اقتصادی در سال ۱۷۱۸ می بود؛ بانکی در فرانسه و شرکت می سی سی پی در آمریکا، رونق و ثروت عجیبی تشکیل کردند، اما طی ۵ سال برای نخستین بار حباب مالی ترکید؛ فرد دیگر شوک سال ۱۹۲۹، و بعدی شوک ۲۰۰۷ می بود.

حباب مالی، نماد توهم قوت است. توهم این که هرگونه مداخله در اقتصاد به ویِژه با تکیه بر سیستم بانکی منتهی به شکوفایی می بشود. چون بانک امکان اعتبار بدون توانایی مالی را تشکیل می کند. خلق اعتبار قبل از تشکیل بانک ها وجود نداشت. افراد به مقدار بعد انداز می توانستند اندوخته گذاری کنند. خلق اعتبار توسط بانک، و دیگر نهادهای مالی، بازار سهام، و صندوق های بازنشستگی که در ایران نیز شاهدش هستیم، قوت دخل و تصرف ماورای حقیقت را تشکیل می کند.

۲- خطای ساده اندیشانه لیبرالیستی را طرفداران سوسیالیسم یا دولتی شدن اقتصاد نیز مرتکب شدند. فکر سپس از کینز آن می بود که دولت می تواند به راحتی در شرایط رکود دخالت کرده و اوضاع را سامان بدهد. مثال مشهور کینز حفر چاه، توسط عده ای و پرکردن آن توسط عده ای دیگر می بود تا رونق تشکیل بشود. به طور موقت هم رونق تشکیل شد، ولی در دهه ۱۹۷۰ تورم و بیکاری به موازات هم افزایش یافت. این شوک دیگر می بود که با تجدید نظرصورت گرفته، دولت پایش را از اقتصاد بیرون کشید.

سپس از دهه ۱۹۹۰ اقتصاددانان بتدریج فروتن شده اند. باور گروهی بزرگی از اقتصاددانان این است که دیگر جهش اقتصادی با اقتصاد بازار خودجوش و با اقتصاد دولتی امکانپذیر است. قاعده حرکت لاک پشتی را دراقتصاد پذیرفتند. جوزف استیگلیتز می گوید لاک پشت ها در اقتصاد برنده و خرگوش ها (تغییرات تند و رادیکال) بازنده می باشند. استگلیتز کلمه فرد دیگر دارد که می گوید سیاست ورزی در اقتصاد، همانند تعمیر کشتی در دریای توفانی است. تحول دادن مسیر و ترمیم مشکلات زیاد پیچیده است. به این علت زیاد فروتنانه و محتاطانه باید عمل کرد.

تحول فروض انسانشناسی و تشکیل تغییرات تدریجی

چرا دیدگاه سیاست فروتنانه در حوزه اقتصاد رشد کرد؟ فروض انسان شناسی تحول یافت. وقتی می انها گفتند انسان ها عقلانیت کامل دارند، سپس با دقت به اشتباه به گفتن بخشی از حقیقت انسان، به عقلانیت محدود Bounded rationality باور اشکار کردند. بر این مبنا آدمی با توانایی حتی نمی تواند به طور مطلق خطاهایش را تصحیح کند، آدمی اگر در طول زمان درست تامل بکند احتمالا بتواند خطاهایش را افت بدهد.

به این علت به جای تغییرات یکباره جستوجو تغییرات تدریجی رفتند. فراموش نکنیم قوت دولت ها در تغییرات زیاد محدود بوده، بهتر آن است این فروتنی به جامعه هم داده بشود. در ربط با بحران بانکی، بانک ها می خواهند بدون حد و مرز پول به جامعه و اقتصاد سرزمین پمپاژ کنند. دو راه در برابر آن وجود دارد: ۱- یا دولت عاقلی جلوی بانک ها را می گیرد. ۲- یا خود بانکدارها، صنعت گران و صاحبان کسب و کار به این عقلانیت می رسند که نباید به جامعه پول پمپاژ بشود؛ بهتر آن است با انتقال فروتنی به جامعه، جامعه بداند چه کارهایی نباید انجام بدهد. در کناراین باید به دولت ها بگوییم شما نمی توانید با مهندسی اجتماعی بهشت بسازید، اگر می خواهید تمدن بسازید، باید محدودیت ها و پیچیدگی های سیاست و انسان را بدانید.

فروتنی در سیاست

دراقتصاد معتقدیم اصطلاحی که نورث به کار می برد، این بازار سیاست است که اقتصاد را تعیین می کند و آن فروتنی ابتدا باید در حوزه سیاست تشکیل بشود. اما چه می توان کرد که ما در سیاست، چه مردم و چه دولت، واقع بین شویم؟

پیشنهاد مهم و اما نخست این است که از توهم تغییرات آنی چه توسط دولت و چه توسط جامعه پرهیز کرده، بدانیم در چه دنیای پیچیده ای زندگی می کنیم. اقتصاددان ها در حوزه اقتصاد سیاسی دیدگاه های موثری دارند.

سه توهم بزرگ و تحول سیاسی

اگر در طبیعت، تکنولوژی و در اقتصاد، بانک ها جهت جاه طلبی انسان شدند در سیاست انقلاب ها و جنبش های خیابانی توهم قوت در حوزه سیاست را به وجود آوردند. خیابان همانند بانک و تکنولوژی امکان تغییرات بزرگ را فراهم کرد اما نه تحول مثبت پایدار.

ادامه مطلب
استقرار پایگاه صادراتی ظریف مصور در 5 قاره دنیا

تغیرات تاریخ معاصر ما محصول همین توهم قوت است. نگاهی به تاریخ معاصر از تغییراتی سریع در انقلاب مشروطه، ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی ۵۷ حکایت می کند. این سه تحول بزرگ در تاریخ ایران نشان می دهد که می توان به شدت رژیم یا حالت حاضر را تحول داد اما نمی توان نظم مثبت و پایدار را به سادگی خلق کرد. همانطور که کاپلان می گوید، آیا در برابر حذف نظم قبلی، نظم بهتری تشکیل کردیم؟ برای تشکیل نظم های پایدار مثبت در جامعه چه باید بکنیم؟

در سیاست هم باید واقع بین می بود همانطور منشا فروتنی در سیاست فهمیدن ساختار قوت است کردند. این تغیرات بدنبال انتقال قوت سیاسی به جامعه بودند اما تحول ساختار قوت بسادگی امکان پذیر نیست. چون همه گروه ها به یک اندازه قابلیت متشکل شدن ندارند . نخستین گروه دارای قوت سازماندهی در هر جامعه، نیروهای حافظ یا برهم زننده امنیت می باشند. این ذات جامعه انسانی است.

زیاد تر در جوامع طبیعی؟

از جوامع طبیعی تا امروز، این قاعده حاکم است. چون اگر گروه متخصصان امنیت به تعبیر آنان، سازمان اشکار نکنند، اساسا زندگی جمعی ممکن نیست. به این علت همه می خواهند این گروه ابتدا سازمان بیابد، ضمن این که نظم این گروه به علت ویژگی سلسله مراتبی آن، زیاد ساده است. اما بقیه گروه های اجتماعی به سادگی سازمان اشکار نمی کنند. به این علت در عمل جامعه دچار نوعی عدم توازن قوت است که در آن صاحبان امنیت یک سو، و کارگران ، روشنفکران، دانشگاهیان، و کشاورزان در نظر دیگر می باشند. قوت، نامتقارن توزیع شده. به این علت اگر نظمی برهم بخورد، ابتدا حاملان نظم امنیتی سریعتر از بقیه ساختارنظم تازه و کسب قوت را پی ریزی می کنند. به این علت رهایی از تراژدی سیاست به این سادگی امکانپذیر نیست.

واقعیاتی که باید پذیرفت

باید این حقیقت را پذیرفت. کاپلان چند جا در کتاب، به منش ایستادن در وسط و انذار دهی به هر دو طرف امام محمد غزالیمتفکران ایرانی اشاره می کند، که خطاب به پادشاه می انها گفتند اگر سلطان ظلم پیشه بکند جامعه را از دست می دهد. ولی به جامعه هم می انها گفتند جور رعیت کمتر از جور سلطان نیست. از این منظر باید بازدید بشود چطور یک نظم کم کم به سمت عدل و آزادی تحول می یابد. این خودآگاهی را رابرت کاپلان، ذهن تراژیک نام می گذارد. من نام اش را سیاست ورزی فروتنانه در روبه رو سیاست ورزی جاه طلبانه یا ساده انگارانه می گذارم. از این رو باید ذهن تراژدی داشته باشیم، تا مبتلا به حالت اسفبار تراژیک نشویم.

آشوب یا توسعه؛ ملت و دولت کدام را انتخاب می کنند؟ / فرمول های آشتی برای توسعه ایران چیستند؟ / امکان ایجاد «مساله مشترک» میان مردم و دولت چقدر است؟
دکتر احمد میدری

زیدآبادی: آن چیزی که آقای دکتر میدری نقل کردند، به عمر تاریخ بشر یک دامنه بی انتها تشکیل ادبیات فکری در این باره است اما تا این مدت هیچ نتیجه ای دربر نداشته است. در دوره هایی از زندگی، شرایط آرام بوده و مردم با رضایت نسبی و امید از اوضاع، فکر می کنند حالت رو به پیشرفت است. در دوره ای انسان که برای هر کار او اخلاقی است، با وجود در جامعه، بر پایه حاکمیت ذهن خوشبین، حاضر عاقلی است. ولی در دوره ای دیگر با تشکیل تنگنا و بحران، بر سر راه تک تک افراد و یا جامعه، حس نارضایتی عمیق رشد کرده، با حس ناتوانی در بهبود خواهی، نگاه بدبینانه در انسان دوپا هژمونیک می بشود که اساسا کی حرف های انسان با هوش است، این انسان، حاضر زیاده خواه و غیراخلاقی و متجاوزی است که اگر مهارش نکنید به هرجنایتی دست می زند؛ به هیچ عقلانیت و اخلاقی هم پایبند نیست.

من در کتاب جدیدم در باره یونان توضیح داده ام در این چنین شرایطی مردم جستوجو دولت ها و حاکمانی می باشند تا بتوانند ماموریت خود را در کنترل اوضاع ایفا کنند. با نگاهی به تاریخ فهمید می شویم این روال با رفتن به دوره ای از خوشبینی و سپس به دوره ای از بدبینی با فراز و نشیب زیاد حرکت کرده و تکرار شده است.

اما مسئله مهم آن است که آدم ها در دوره های بدبینی عموما اعتمادشان را به عقل به گفتن ابزار حل مشکل از دست می دهند و جستوجو راه های آنی و به دور انداختن محاسبات عقلانی می روال؛ از این دست از آدمیان هیچ آبی گرم نمی بشود. اما مدعی اند می توانند مسایل را به شدت حل کنند. مطرح این گونه مسایل زیاد تر با یک بسیج توده ای به اختصاصی ظهور دولت های فاشیستی یا شبه فاشیستی می انجامد.

اصل این اتفاقات یقیناً زیاد در کنترل فردی نیست و گویی خداوند آدمی را این گونه آفریده است. احتمالا حداکثر کاری که از ما برمی آید، فاصله گیری از شرایط حاضر به منظور شناخت درست صورت مساله، و عدم تسلیم به جو به وجود آمده است، تا با هشدار به افکار عمومی نسبت به آنچه پیش روی است، اوضاع را با کنترل بیشتری پیش ببریم. این روش را در نهایت افت مرارت نامگذاری کنم.

ظهور تکنولوژی و تاثیرش در زندگی بشر

بالاخره دوره ظهور تکنولوژی می رسد که عوارض آن هم دوگانه بوده است:۱- بخشی در خدمت رفاه ، پیشرفت و آسایش بشریت می بود. تکنولوژی طب، مرگ و میرهای ناشی از اپیدمی های وحشتناک را افت و امید به زندگی را افزایش داد. ۲- درعین حال جنبه مخرب تکنولوژی، بر پایه ذات دوگانه انسان در ادیان و حکمت یونانی یعنی تحکیم میل به خیر و کنترل میل به شر به بین آمد. یونانی ها آن را خویشتنداری و کنترل نفس نام گذاشته اند.

پیش از ظهور تکنولوژی، بشر قوت تخریب طبیعت را نداشت . اما با ظهور آن، یک اره برقی می تواند جنگل وسیعی را صبح تا شب نابود کند. در قسمت آب نیز چاهی با زحمت طاقت فرسا حفر می کردند، و با دلو آب می کشیدند، و در نهایت جمعیت روستایی سیراب می شدند. اما الآن با نصب یک پمپ آب، به راحتی می توان آب را از زیرزمین به صحرا منتقل کرد. به این علت قوت تخریب تکنولوژی زیاد زیاد است.

در این بین هیچ گروهی نیز نمی تواند پیشاپیش این مسایل را مهار بکند مگر وقتی که تکنولوژی عوارض منفی و بدبختی خود را همانند سطح آلودگی تهران، نشان می دهد، آنگاه بشر در صدد کنترل آن بر می آید. در این باره اروپا سابقه طویل در اندیشیدن و نظریه پردازی راجع به این دست از مسایل دارد، از جمله ماهیت انسان، و ماهیت اجتماع، عقل، علم و نزدیک به ثغور آن ها، و این که دارای چه کارکردی می باشند.

متاسفانه ایران از دوره ای دچار انحطاط، امتناع یا حداقل انجماد و در نهایت بحران در تشکیل فکر شده است. در عوض انبوهی از تولیدات فکری دیار غرب، با آمدن به سمت ما، اذهان ما را دچار پراکندگی کرده اند. به همین علت کمتر آدمی سراغ دارید که بتواند انسجامی از خودش ابراز بدهد.

چرا باید متواضع باشیم

به همین علت بشر اساسا باید متواضع باشد. در قدیم بشر باید در برابر خدا متواضع می می بود. الآن باید در برابر قانونمندی های اجتماعی و قوای طبیعت هم متواضع باشد؛ چون همه چیز در اختیار و به اراده او نیست. فهمیدن و اعمال این نوشته، به معنی سیاست فروتنانه است. از این رو قائل بودن به اراده گرایی، یا اختیار تام برای عامل اجتماعی، به این معنی که اگر در مصدر دولت بنشینند همه چیز بهشت می بشود، یا اگر خیابان همراه شوند همه چیز را کن فیکون می کنند، همه انها توهمی بیش نیست. بله کارهایی می توانند انجام بدهند تا تغییراتی حاصل بشود، اما این نگاه مجدد دچار تنگنا تازه می بشود.

به این علت روال تغیرات انقلاب، اصلاح، حرکت و تشکیل نشاط و تنگنا و تشکیل ناامیدی، و خودآگاهی انسان معاصر نسبت به آن ها که از جنگ های ایران و روس به سپس زیاد تر با آن روبه رو ایم، اگر در روال تازه با محاسبه جدی همراه نباشد، مصایب جدی ای تشکیل خواهند کرد. انگار ملزوم است در شرایط جاری مقداری به بنیادها و بازاندیشی در باره راه حل های متقن و مطلق آن ها عمل کنیم.

تراژیک بودن امر سیاست

تراژیک بودن امر سیاست، وابسته به ماهیت زندگی است. یقیناً اگر نخواهیم همانند پاراجانف بگوییم جان آدمیزاد شکنجه است. کتاب سارتر به نام «دست های آلوده» نیز به همین نوشته اشاره می کند از این منظر که سیاست عرصه ای نیست که با تصاحب آن گمان کنید همه چیز قابل اصلاح می بشود، این چنین امری وجود خارجی ندارد. سیاست برای تحقق خیراعلا، سیاستمدار را وادار به رفتارهایی می کند که قبل کسب قوت، در اندیشه اش نمی گنجید. کتاب یونان را از همین زاویه نوشته ام، همان طور که می دانید تعداد بسیاری نسبت به یونان حالت شیفتگی دارند. گویی دوره ای از شکوه در همه حوزه ها مشاهده می بشود. در حالی که در کتابم به مشکلاتی اشاره می کنم که حکایت از وجود مشکلات و بدبختی های زیاد در آتن است.

اما من دقت اختصاصی ام به افلاطون وارسطو است. افلاطون برای گریز از بی ثباتی و جنگ های ۳۰ ساله پلوپونزی و … جستوجو یک جامعه ایده آل است. مدینه فاضله او جهنمی است اگر به طور کامل نگوییم توتالیتر است، زیاد از مشخصات توتالیتاریانیسم را دارد، و یقیناً خودش می گوید که این هم قابل دوام نیست؛ چون به دلایل مسایل ژنتیکی و تشکیل نسل، خواه ناخواه افرادی، این نظم را هم برهم می زنند، و مجدد دوره ای از دمکراسی که از نظر او حکومت عوام و ظالمانه است، پدید می آید، بعد از آن به حالت الیگارشی و سپس تیرانی ختم می بشود و … بعد نگاه‌مان به آدمیزاد، جامعه، سعادت، و تعاملمان با طبیعت و … باید دچار تحول بشود و بدانیم که در اغاز پا گذاشتن به یک بهشت موعودی نیستیم؛ با دقت به شرایط سرزمین، هر فردی و جناحی وعده بهشت بدهد، به طور قاطق دارد فریب می دهد؛ احتمالا هنر انسان این است که در زمین می تواند جلوی تبدیل جامعه و زندگی را به جهنم بگیرد.

آقای دکتر مجاهدی از نظر حضرتعالی برداشت عمده از مساله مهم سرزمین چیست؟ این برداشت با مساله مهم چه مقدار انطباق دارد و در صورت عدم انطباق، مساله مهم چیست و برای تحول شبه مساله به مساله مهم چه می توان انجام داد؟

مجاهدی: مساله از دوجهت هم از منظر اقتصادسیاسی هم از منظر تاریخ اندیشه سیاسی و تعامل های اش با تغیرات اجتماعی و سیاسی بسیارخوب نقل شد.

در مرکز ثقل سوال شما تحول رویکرد و تحول مساله نشسته است. انگار ما داریم با شبه مساله ها کلنجار می‌رویم، و یقیناً روشن است که شبه مساله ها برای حل شدن ساخته نشده اند. شبه مساله ها برای سرگرمی اند. و به طور معمول ما را دچار توهم راه حل می‌کنند، راه حل هایی که طبق معمول بر پیچیدگی مساله می‌افزاید.

ادامه مطلب
جناب‌خان، فرزاد حسنی و دورهمی به تلویزیون بازمی‌گردند؟ » اصفهانیا

برای صورتبندی تازه از مساله، باید رویکرد ما به مساله عوض بشود. تحول رویکرد نیز محتاج همین نظرورزی ها است. همان طور که آقای دکتر زیدآبادی انها گفتند، مقداری ژرفتر به ریشه های رویکرد جاری مان که دائم ما را به سوی شبه مساله ها می ‌راند، باید بیندیشیم.

تراژدی یا سرشت سوکناک زندگی به مثابه حکمت خالده

بگذارید من هم از تراژدی اغاز بکنم. مفهوم تراژی، به رسمیت شناختن آنچیزی است که سرشت سوکناک زندگی بشری یا هستی بشری یا مقداری گسترده تر، سرشت سوکناک هستی و آفرینش نامیده می بشود؛ در این هر دو، کون و فساد با هم وجود دارند. در آن خوشبختی هست، ولی در دل خوشبختی، بذر بدبختی هم رشد می کند. سرشت سوکناک هستی و آفرینش به چه معنایی است؟

شناسایی و به رسمیت شناختن این که هستی یا آفرینش دارای سرشت سوکناک یا تراژیک است، یکی از حکمت های خالده است. اگر ما با فلسفه حکمت خالده هم زیاد همراه نباشیم، ولی در می یابیم یک فهمیدن و دریافت فرافرهنگی در بین فرهنگ های گوناگون به قول مرحوم زرینکوب همانند داستان های بادپا، و نسیم، همه‌جا حاضر است. ولی گفتن های باستانی گوناگون از آن را می توانید در ایران، یونان ، مصرو چین و … تا همین امروز یعنی دوران مدرن متاخر و پسامدرن و به یک معنی دوران پساحقیقت سپس از مرحله‌ی تازه انقلاب انفورماتیک هم مشاهده بکنید؛ به این معنی که گویی قیمت های حاضر در سرشت آدمیان چه به طور فردی و چه جمعی به گونه ای ساخته شده که با همدیگر نه در یک نظام نظری و نه در یک شیوه زیست واحد قابل جمع نیستند.

از این منظر به محض تحقق سهم عدل، باید سهمی از آزادی را فروبگذارند و دامنه‌ی این ناسازگاری به همه خیراتی که خیرات پایه نام دارند، گسترده است به نحوی که اگر قیمت های مذکور دو تا دو تا، سه تا سه تا با همدیگر ناسازگاری می کنند، ولی آدمی همه آن ها را با هم می خواهد. تراژیک بودن زندگی به معنی غیرقابل جمع بودن این قیمت‌ها و مطلوبات پایه است. اگر گروهی به آزادی بها می دهند، باید فهمید باشند مقداری از امنیت خود را باید به گفتن بهاء بپردازند … الی آخر.

گروه ها با شیوه های متفاوت زندگی بیانگر سلسله مراتب ارزشی متفاوت

به همین علت نظریه های گوناگون سیاسی، هریک بیانگر سلسله مراتب ارزشی اختصاصی ای می باشند؛ هیچیک نمی توانند همه قیمت های پایه سیاسی را به طور همزمان، همطراز و هم سهم با یکدیگر جمع، و در یک نظام نظری تدوین کنند؛ در نهایت همه انها مجبورند یک قیمت را به گفتن قیمت مسلط بالا بنشانند، و باقی قیمت ها را به ترتیب های مختلفی زیر آن قرار دهند. یقیناً جوامع گوناگون هم در دوره های گوناگون از زندگی خود، بر پایه برخورداری از سلسله مراتب ارزشی گوناگون، از یکدیگر نزدیک می شوند. در جامعه ای امنیت برتری اشکار می کند، و باقی قیمت ها در ذیل آن طبقه بندی و از سوی مردم خواستنی می بشود. در جامعه فرد دیگر آزادی و در جامعه فرد دیگر عدل و … عمده می بشود.

در یک جامعه واحد، همانند جامعه ایران، گروه ها با شیوه های متفاوت زندگی، هر یک بیانگر و حامل و حمایتکننده یک سلسله مراتب ارزشی متفاوتند. برای یک گروه اجتماعی، آزادی در صدر می نشیند و عدل و امنیت سهم کمتری می گیرد، برای گروه دیگر امنیت سهم بیشتری می گیرد، و عدل و سپس آزادی سهم کمتری می گیرند و… نگاه از بیرون و از بالا به این گروه ها و نه نگاه از پایگاه یکی از آنان با تصمیم قضاوت در باره فرد دیگر، سرجمع حاکی از تلاش و تکاپوهای فردی و جمعی برای تحقق درجات بالاتری از مجموعه‌ی قیمت های مقبول در زندگی اجماعی است، هرچند هریک در پی تحقق سلسله‌مراتب ارزشی مقبول و متبوع خود است. لذا هیچیک از این گروه ها به تنهایی بیانگر خوبی برای یک نظام اجتماعی یا سامان سیاسی نیستند. به این ترتیب همه گروه های ارزشی در نسبت با یکدیگر در رنج اند.

اختلاف Government و Governance

دراین جا نسبت بین سلسله مراتب نظریه های ارزشی و گروه های اجتماعی با قیمت های متفاوت، با حکومت و حکمرانی زیاد حائز اهمیت است؛ تمایزی زیاد متاخر بین Government و Governence هست که بر پایه به رسمیت شناختن پلورالیسم ارزشی به دست آمده است.

در Government یکی از سلسله مراتب ارزشی بر دیگر سلسله مراتب های ارزشی حاکم می بشود؛ و وای به حال آن سلسله مراتب ارزشی ای که از سلسله مراتب ارزشی حاکم ، دورترین فاصله را داشته باشد. هرچه فاصله یک گروه ارزشی، با سلسله مراتب ارزشی حاکم زیاد تر باشد، حاملان، عاملان و حامیانش زندگی بدبختانه تری را توانایی خواهند کرد. و هر چه به او نزدیک تر باشند، به طور طبیعی امورش راحت تر می گذرد و با تضاد و ستیز کمتری زندگی اش را به سامان می رساند. موقعیت مذکور، ایده حکومت کردن یک گروه بر باقی گروه ها است.

ولی در ایده حکمرانی یا Governance سوال این است که با مفروض گرفتن سلسله مراتب ارزشی متفاوت، آیا می توان آنان را در یک شیوه زیست واحد گنجاند؟ چون به هر تقدیر برتری دادن به عدل با برتری دادن به آزادی سازگار نیست، به همین علت آزادی برای یک گروه اجتماعی و عدل برای گروه دیگر برتری دارد.

با مفروض گرفتن این وضع تراژیک، آدمی در خسران دائمی، امر محبوبی را وامی گذارد تا امر محبوب فرد دیگر را به چنگ آورد؛ این خسران، خسران عمیق بشری است که در دین به آن با تعبیر خسران اشاره شده است. در جامعه ای با گروه‌های ارزشی گوناگون که هریک بیانگر یک سلسله مراتب متفاوت بین قیمت های اجتماعی است، چه می توان کرد تا کمترین تضاد و بیشترین همزیستی فراهم بشود؟ این سوال حکمرانی است. سوال حکمرانی این نیست که چه کند تا یکی از گروه ها برنده بشود؟ سوال حکمرانی این است که حکمران، چه کند تا حاملان، عاملان و حامیان تک‌تک این سلسله‌مراتب‌های ارزشی متفاوت و ناسازگار، در بهترین حالت فرضی در جامعه‌ی واحد بتوانند به رقابتی غیرحذفی ادامه بدهند و هریک سلسله‌مراتب ارزشی خود را در کنار دیگران بیشینه کند.

آشوب یا توسعه؛ ملت و دولت کدام را انتخاب می کنند؟ / فرمول های آشتی برای توسعه ایران چیستند؟ / امکان ایجاد «مساله مشترک» میان مردم و دولت چقدر است؟
دکتر محمدمهدی مجاهدی

مطرح این سوال ها در باره حکومت و حکمرانی، تنها مربوط به حکمران می بشود، یا گروه ها و نهادهای سیاسی قبل از آن که به حکمرانی برسند باید این سوال ها را از خود بکنند؟

مجاهدی: این درست است. این جا یک رابطه او گفت و گویی یا دیالکتیک بین قاعده گذار و افرادی که محکوم قواعد می باشند، و در نهایت دائم به قاعده ستیزی یا قاعده گریزی میل می کنند وجود دارد. به زبان جامعه شناسی سیاسی متاخر، در حالت ایده آل دو نیرو زیاد تر در جامعه وجود ندارد: یکی نیروی قاعده‌ساز یا rule maker، و فرد دیگر نیروی rule breaker یا قاعده‌گریز در پایین برای بر هم زدن قواعد. در این چنین وضعیتی دینامیسم بین این دو نیرو در باره مدل گردش قوت یا در چارچوب سرکوب تکثرات است، یا برای گشودن فضای همنشینی و همزیستی رقابت‌آمیز بین آن‌ها.

همانطور که آقای دکتر میدری اشاره کردند، مطابق تعریف، اگر حکمران، به درستی در موضع حکمرانی نشسته باشد، انتظار آن است که با در اختیار داشتن منبع های زیاد تر، مسئولیت بیشتری نیز برای هدایت چرخه‌ی همزیستی تکثرات و سامان دادن به رقابت غیرحذفی بین آن‌ها به مسئولیت بگیرد. مسئولیت حکمرانی آن است که با دقت به توان زیاد تر، این دینامیسم را به سمت ویران کردن تکثرات و مسطح کردن جامعه نراند، بلکه تکثرات را با وجود تفاوت ها، همانند یک ارکستر کنار یکدیگر بنشاند تا با همنوایی، نوعی هارمونی شکل بگیرد.

نگاه تراژیک، برنامه پلورالیستی

تک تک گروه ها بالقوه حکمرانان آینده می باشند. مهم آن است که فقط از موضع سلسله مراتب ارزشی متبوع خود، کل بازی را صورتبندی نکنند. بلکه برای برنامه سیاسی و اجتماعی خود، مدام یک مولفه پلورالیستی تدوین کنند، به این معنی که اگر در موضع حکمران قرار گرفتند، آیا اشتباهات حکمران حاضر را درمسیر مسطح کردن تکثرات مرتکب خواهند شد؟ آیا می توانند توضیح دهند چرا به قوت رسیدن آن‌ها به سود همه و ازجمله رقباست؟

در این علتپلورالیستی، چگونگی ترجمه سلسله مراتب ارزشی خودی، به زبان دیگرانی که با من همزبان و هم‌قیمت نیستند، زیاد مهم است. آنان به نحو معقولانه درمی یابند، با وجود این که به علت ماهیت تراژیک زندگی به اختصاصی زندگی سیاسی، بهایی را خواهند پرداخت، ولی به سود شان است من حکمران باشم نه دیگر رقیب ها؛ چون با حکمرانی من بیشترین مجال برای شکوفایی دیگران، نسبت به هر حالت فرد دیگر، فراهم می‌بشود.

اگر سیاست را تراژیک ببینیم و در کانون تراژدی، پلورالیسم را بگنجانید و به رسمیت بشناسیم، همان چیزی که آیزایا برلین، احتمالا بهتر از هر فردی فرد دیگر مبانی اش را برای ما به یادگار گذاشت، و بعدها فیلسوف سیاسی فرد دیگر همانند جان گری، فهمیدن پلورالیستیک از سیاست را مبتنی بر میراث فکری آیزایابرلین شکل داد، آنوقت در بین حاکم و محکوم، هم مسالگی به وجود می آید؛ دستکم مساله های هم پوشان اشکار می کنند.

از ماکیاولی چه می آموزیم؟

ماکیاولی علیرغم آن که نام نیکی در ژورنالیسم اندیشه سیاسی ندارد، ولی قیمت بی بدیلی در تحول نگاه ما به سیاست دارد. احتمالا یکی از عمیق ترین فهمیدن ها از تراژیک بودن ماهیت زندگی سیاسی، بین سطرهای رساله‌ی شهریار ماکیاولی نهفته است. شهریار ماکیاولی فهمیدن عمیقی از سیاست به دست می‌دهد. سیاست نزد او یعنی به رسمیت شناختن بخشی از جامعه که به تامین امنیت به هرقیمت، به نام یا به ننگ مشغول است. ولی این چه امنیتی است؟ امنیتی از راه حذف تکثرات یا امنیتی برای نگه داری آن‌ها؟ شهریار این ننگ را به جان می‌خرد که امنیت را از عدل و حقیقت و آزادی برتر بنشاند ولی از این رهگذر عرصه‌ی بقا، ارتقا و رقابت تکثرات را فراهم می‌آورد تا بتوانند با امنیت با یکدیگر رقابت و تعامل بکنند. هنگامی برتری ۱ و ۲ و ۳ حکمران، تامین امنیت شد، ناگزیر آزادی و عدل و حقیقت و رفاه در جاهایی سرکوب خواهد شد. این تنها هنگامی موجه است که این امنیت حافظ تکثرات و عرصه‌ساز بقا و ارتقا آن‌ها باشد

ایده‌ی مهم ماکیاولی این است که جایگاه شهریار، خواه و ناخواه، برترین اولویتش تامین امنیت تکثرات است تا بتوانند به رقابت غیرحذفی با هم ادامه بدهند. اما فهمیدن استبدادی، اقتدارگرایانه یا توتالیتر از آرای ماکیاولی هم داریم. در این خانواده از فهمیدن‌ها شهریار تکثرات را به بهانه امنیت، سرکوب می کند. در حالی که نسخه ماکیاولی نسخه ای علیه آحاد مردم و واحدهای ساختمانی جامعه نیست، بلکه پیش شرط هرنوع رقابتی برای تکثرات است تا بتوانند کنار یکدیگر، در فضایی با حداقل های امنیت که یکی ننگش را به گردن گرفته، به رقابت بپردازند.

ادامه مطلب
از تصنیف شنیدنی حسام الدین سراج تا موسیقی های مصرفی » اصفهان امروز آنلاین

حالت تراژیک و انواع سرکوب تکثرات

درنهایت این یک حالت تراژیک است. چون آن بخشی از جامعه که باید بتواند این رقابت تراژیک تکثراتها را میزبانی بکند، به گفتن میزبانی سرکوبگر شناخته خواهد شد. سه گونه برقراری امنیت داریم: ۱. سرکوب نیروهای حیاتی جامعه، یعنی سرکوب تکثرات. ۲. سرکوب برخی نیروها به سود نیروهای هم‌قیمت با حاکم. اولی جامعه را به قبرستانی آرام تبدیل می کند، و دومی به اردوگاه مرگ. ۳. نوع سوم امنیت همیشه تابع یک اصل راهنما است؛ چطور باید صحنه‌ی جامعه را طوری امن و آرام کرد، هرچند همراه با خسارت هایی، که نسبت به هر حالت ممکن و محتمل فرد دیگر، بیشترین تعداد تکثرات، بیشترین عاملیت خود را در طویل مدت نگه داری کنند. در نهایت باید دید از این سه شیوه کدامیک به حکومت قانون می‌انجامد و کدام‌یک به اقتدار گرایی و توتالیتاریسم و کدام‌یک به الیگارشی می انجامد

به این علت مساله مرکزی این است آن چیزی که بقای حکومت را ضمانت می کند وجود نیروهای متغیری است، که سرجمع وجود آن واحد ملی را سروسامان می دهد. بقاء، نخستین قیمت مشترک آنان است. بقای حکمرانی نیز قاعده سازی برای وجود برابر تکثر ارزشی حاضر است. اما به نظر می رسد مطرح این مسایل در برابر افرادی که در حاکمیت سیاسی علنا می گویند مملکت مال ماست، خود را حق مطلق می دانند، خریداری ندارد. فضای سیاسی حذف، در هر دو طرف یعنی بخشی از حاکمیت و قسمت مهمی از منتقدان در این باره نقش تعیین کننده دارد. مساله این است چطور می توانیم مساله مشترک بقای ایران و پیشرفت آن را، برای دو طرف به گونه ای جا بیندازیم، تا برایشان نهادینه بشود که نه تنها امکان حذف فرد دیگر وجود ندارد بلکه برای بقای خودمان هم که شده، فرد دیگر را نباید رها کنیم. از این منظر او گفت و گو تنها به این معنی نیست که سخن همدیگر را بفهمیم، بلکه اساسا هر طرف ، اگر فرد دیگر نباشد، قادر نخواهد می بود مساله مهم را شناخته و مطابق آن در عمل موفق بشود. به عبارت دیگر نمی خواهیم فهمیدن کنیم که «این درد مشترک هیچ زمان جدا جدا درمان نخواهد شد»، هر دو طرف به یک دیگر نیازمندند، ولی این نگاه، متاسفانه اکنون هیچ خریداری ندارد، از این رو حاملان، عاملان و حامیان این دیدگاه، از سوی دو طرف طیف رادیکال تحت سختی و توهین می باشند. این حالت را چطور تحلیل می کنید و قرار است که چطور تحول یابد؟ و حاملان و عاملان این فکر قرار است چطور عمل بکنند؟

زیدآبادی: به رغم همه جنبه‌های تراژیک زندگی، حیات بشری، وجود یک سلسله تجارب بشری انباشت شده برای آدمیان راه گشاست. از این منظر بحثم را در دو سطح اراعه می کنم. ۱- این تجارب اکنون چیست؟ و نسبت ما با آن کدام است؟ ۲- استراتژی ای متحقق کننده کدام است؟

در جامعه بشری، نسبت به مفهوم عدل اقتصادی، اجماع وجود ندارد، برخی عدل را در بازار آزاد می بینند. برخی دیگر همانند مارکس، منکر مالکیت بوده و آن را به معنی دزدی می داند. این دعوا به گفتن یک نوشته اختلافی بر سر حالت اقتصادی عادلانه، به گمانم تا ابد ادامه خواهد داشت. اما بر سر یک مفهوم از عدل جز در بین گروه هایی حاشیه ای که علیه هر مفهومی از عدل قیام می کنند، بشر به اجماع رسیده است.

از وقتی که Nation state ها ساخته شده که ما به آن میهن و وطن می گوییم، این مفهوم که همه اتباع و ساکنان یک سرزمین، مجرد از باور، زبان، مذهب، نژاد، قومیت و جنسیتی که دارند، از حقوق برابر برخوردارند و همه در روبه رو قانون مساوی می باشند، تقریبا مورد پذیرفتن همه قرار گرفته است. به عبارت دیگر مساوی بودن در روبه رو قانون و برخورداری از حقوق سیاسی، مورد اجماع بوده و پایه دمکراسی نیزهمین است. به این معنی هم می توانید هم رای بدهید و هم خودتان را در معرض رای قرار بدهید.

این نوشته در کنار تساهل و تسامح، یعنی حق انتخاب شغل، دین، و باور دیگر، و … بنیادهای فکری دمکراسی را می سازند. از این رو در انتخابات، همه احزاب و گروه ها با ایده ها و نگاه های گوناگون، با یکدیگر رقابت می کنند، و نظام مشروعی شکل می گیرد که با برخورداری از قانونیت، می تواند در چارچوب قانون، اعمال حاکمیت و مدیریت کند. این راز ارامش نسبی همه جوامع دمکراتیک است.

آشوب یا توسعه؛ ملت و دولت کدام را انتخاب می کنند؟ / فرمول های آشتی برای توسعه ایران چیستند؟ / امکان ایجاد «مساله مشترک» میان مردم و دولت چقدر است؟

مشکل مهم

اول این که فرد دیگر حق داشته باشد گونه ای دیگر بیندیشد، و زیست فرد دیگر داشته باشد، نه تنها از سوی حکومت که از سوی مردم هم پذیرفته نشده است. وقتی که عده ای خلاف دیدگاه جامعه، گونه ای دیگر می اندیشند، با انواع و اقسام تهمت و فحاشی روبه رو می شوند. این یک مشکل اجتماعی زیاد مهم است که متاسفانه روی آن هیچ کاری انجام نشده است.

دوم جمهوری اسلامی نظامی است که ایران را برای همه ایرانیان نمی خواهد؛ مردم را بر پایه باورها مذهبی دسته بندی کرده و هر گروهی به نسبت دوری و یا نزدیکی به دیدگاه های نیروی حاکم، از حقوق و امتیازات بیشتری برخوردار یا محروم می شوند. و این که انتخابات سیستم، دائم بسته تر شده و به سمت خالص سازی رفته، همه انها مبتنی بر این نگاه است. این حالت آزاردهنده را مردم حس می کنند، سوای مطالباتی که مورد نظر دارند آیا دست یافتنی یا دست نیافتنی است، اما در مرحله نخست حس می کنند از روال تصمیم گیری و تصمیم سازی محذوف می باشند. در ربط با حجاب نیز این این چنین است. به همین علت اصلا مایل نیستند صدای این عده شنیده یا گرایش هایشان به رسمیت شناخته بشود. ولی یک دیدگاه و گرایش خاص به خودش اجازه می دهد در باره این مسایل مهم قانونگذاری کرده و آن را تحمیل بکند. و تا برابری اتباع مبنی حقوق ناشی از تابعیت به یک سرزمین، به رسمیت شناخته نشود، مشکلات اساسی برجا خواهد می بود.

کتاب الزامات سیاست در عصر ملت دولت را به همین علت نوشتم. به نظر من همه بحران های جمهوری اسلامی، ناشی از عدم التزام به الزامات این عصر و نخستین آن به رسمیت نشناختن حقوق برابر همه اتباع در روبه رو قانون است. همه را بر این مبنا خالص سازی و حذف می کنند؛عده ای را به علت وابستگی به سکولاریسم، عده ای را به علت شیعه نبودن، برخی شیعه ها را به علت عدم عدم باور به ولایت مطلقه فقیه، عده ای را به علت پذیرفتن ولایت فقیه در چارچوب قانون، و در نهایت عده ام را به علت نبودن در جرگه شیعه تنوری و اطاعت مطلق حذف می کنند. به این علت تعداد اندکی می همانند که به صراحت می گویند سرزمین مال ماست. برخی از آنان مدعی می باشند به زور این حالت را تصاحب کرده اند. می گویند ما کشته دادیم، گویی آنان که در راه انقلاب و جنگ و دفاع از تمامیت ارضی سرزمین به شهادت رسیده اند برای این عده بوده است، و به این شکل آنان را هم مصادره می کنند. این یک نوع برخورد زورمدارانه معطوف به روکم کنی و امثالهم است. به این علت گیر جامعه ایرانی که باید حل بشود در قدم نخست این است.

استراتژی حل این حالت

دراین مرحله او گفت و گو استراتژی سیاسی حایز اهمیت است. اگر در این مفاهیم اشتراک نظر داشته باشیم، مهم این است که چطور می توان این مساله را حل کرد؟ آیا راه حل این نوشته که برخی پیشنهاد می کنند از طریق انقلاب مجدد است؟ تقریبا همه پارامترها نشان می دهند این راه حل مشکلات بسیاری را به سرزمین تحمیل می کند.

به این علت مشکل چیست؟ من خودم مذهبی بودم و هستم، و فهمیدن می کنم فرد روبه رو از چه زاویه ای به نوشته نگاه می کند. ذهنیت مذهبی بسته بوده و هیچ نوع گشودگی ای نسبت به غیر خودش ندارد. بعد فکر نخست این است که برخی نسبت به آن چه می اندیشند خودآگاه نیستند. برخی نیز فکر می کنند دارای اندیشه ای توام با عدل می باشند. این مسایل باید از طریق او گفت و گو و او گفت و گو برای آنان روشن بشود. تا نسبت این اندیشه با عدل و این که این نوع نگاه نه تنها عادلانه بلکه ظالمانه است برای آنان آشکار بشود.

من به محافل این دوستان زیاد دعوت می شوم، و زیاد تر تلاش می کنم او گفت و گو ملت دولت ها را برایشان بشکافم. و این که بر این مبنا اگر به ایران باور دارند، باید به حقوق مساوی اتباع اش هم احترام بگذارند. و اگر به این حقوق اعتقادی ندارند، بعد برای چه می خواهند الزاما حکومت کنند؟ این چنین می خواهم خطرات حرکت حذفی را به آنان گوشزد کنم و این که حرکت آنان تنها برای ما بحران درست نمی کند، بلکه جمعیت محذوف بالاخره یک روزی صبرشان به آخر برسد، و به این نتیجه برسند که شما دیگر کارگزارشان نباشید. سوای از این که شخصا مایل به او گفت و گو، تعامل، و روال قانع سازی ، اجماع سازی هستم، اما امکان پذیر جمعیت بسیاری داخل مرحله تخریبی شوند. در این شرایط فردی به فردی دیگر رحم نمی کند. این مسایل در تاریخ معاصر ایران چندین دفعه مشاهده شده است.

اعمال خشونت بیشتر از اندازه نیز، خود مشروعیت ستان است و سرزمین را در نظم بین الملل در معرض صدمه جدی قرار داده، ایران را به مقصد مشروعی برای دعوا تبدیل می کند. این ها موضوعاتی می باشند که دائم به آقایان می گویم، و آنان نیز وقتی به آن نزدیک می شوند، و وقتی هم از آن دور می شوند.

افزایش تاب آوری اجتماعی برای دوری از رخداد

با این روش تلاش می کنیم، تاب آوری اجتماعی بالا برود تا آن اتفاق رخ ندهد. نامه من به آقای رئیسی چه می بود؟ به ایشان اصرار کردم حالت اقتصاد افتضاح است، به این سادگی هم حل نمی بشود، حل آن نیاز به زمان دارد، اما تاب آوری مردم در این حوزه کم است، شما باید برای افزایش سطح تاب آوری مردم، در بقیه حوزه ها همانند فیلترینگ، حجاب، سربازی، مطبوعات، شبکه های اجتماعی و …امتیاز بدهید، تا با افزایش تاب آوری، زمان برای اصلاحات اساسی در حوزه اقتصادی به دست بیاورید. ولی برعکس عمل کردند. در این قسمت ها نه تنها امتیاز ندادند، بلکه در برخی قسمت های یاد شده، سختی را افزایش دادند. اقتصاد هم سختی وحشتناکی به مردم داخل می کن دو ایران در یک موقعیت زیاد بغرنج قرار گرفته است. شرایطی و محیط پیرامونی ،ظرف منطقه ای و بین المللی نیز کم کم دارد علیه ایران عمل می کند. نظام می گوید می خواهد علیه فشارها بایستد، ولی اگر مردم خشمگین بشوند همه چیز به هم می ریزد. و نظام سیاسی هم دور از انتظار است از پیامدهای وحشتناک این چنین وضعیتی مصون بماند. این او گفت و گو در سطحی از یک استراتژی تعریف شده است. اما برای دستیابی به سطوح دیگر نیاز به یک کار جمعی، تعامل و فکر مشترک است تا بتوان مشابه با استراتژی، جمعیتی را بسیج کرد.

ادامه مطلب
صفحه نخست روزنامه‌های امروز اصفهان دوشنبه 16 بهمن1402 » اصفهانیا

اما سیستم اگر بخواهد انعطاف نشان بدهد، و مردم قانع شوند با یک سد سکندر روبه رو نیستید، از این تنگنا خارج می شویم. ما برای این چنین وضعیتی تلاش می کنیم. در غیر این صورت هیچ تضمینی نیست حالت جاری برقرار باشد. بدبختی نیز ته ندارد، امکان پذیر به ورطه ای که پشیمانی وحشتناکی تشکیل کند، سقوط کنیم.

آقای دکتر مجاهدی، دکتر زید آبادی به خط مشی افزایش تاب آوری جامعه و نظام سیاسی یعنی تشکیل جامعه قوی و حکومت قوی پرداختند، حضرتعالی استراتژی ای که می توان بر آن تمرکز و تامل کرد برای برون رفت از این حالت چه می دانید؟

مجاهدی: سوالات راجع به چه باید کرد، سوال های یک میلیون دلاری می باشند؛ به این سوالات به سادگی نمی توان جواب داد. ولی می توان در باره شرایط امکان جواب گویی به این دست سوالات، سخن بگویید بکنیم به این معنی که چه شرایطی تشکیل کنیم تا بتوان درمورد‌ی این سوال فکر کرد؟ چه شرایطی تشکیل کنیم تا این مساله قابل حل باشد؟ چون سؤوال «چه باید کرد؟» در هر شرایطی قابل مطرح و حل نیست.

آن شرایط امکان، به هر درجه ای که تامین بشود، یک طیفی از این جواب ها، برای چه باید کرد کم کم پرورده می بشود با این اصرار که یک جواب نهایی هم در این عرصه وجود نخواهد داشت. ضمن این که زاویه ‌های تنگ و باریک صحنه سیاست و جامعه ایران نشان می دهد، هیچ کس اکنون جواب آماده ای برای جواب به این سوال ندارد. به نظر می‌رسد حکومت زیاد دوست دارد جواب این سوال را بداند که چه باید کرد؟ چون این مقدار فهمیدن مشترک بین جامعه، نیروهای سیاسی و حکمران وجود دارد که حالت حاضر، حالت پرهزینه‌ای است و تداوم‌پذیر نیست. اکنون امکان پذیر فردی این حالت را در اغاز سقوط، فرد دیگر بدبختی بی آخر، شخصی دیگر زیاد گران قیمت، شخصی ظالمانه، و فرد دیگر بی فایده، و یکی دیگر فاقد قیمت های پایه ای جمهوری اسلامی بداند؛ برسی هایی که حکایت از نخواستنی بودن آن می کند.

به قول علماء، در بین نیروهای سیاسی و اجتماعی که هر یک از زوایه خود حالت جاری را نامطلوب می‌داند، یک «اجماع مرکب» بر سر نخواستنی بودن حالت حاضر و الزام اصلاح آن شکل گرفته است.

تعریف هم مسالگی به گفتن شرط کلیدی تحول

می خواهم عرض بکنم یکی از شرایط امکان که زیاد کلیدی است، «هم مساله» شدن همه افرادی است که دور میز مسأله‌ی ایران نشسته اند و هم در مسأله و هم در راه‌حل آن نقش دارند، هم بخشی از مسأله و هم بخشی از راه حل می باشند. آن اجماع مرکب بر سر تحول حالت حاضر شکل گرفته است. اولین شرط امکان جواب همین هم مسالگی است.

هریک از نیروهای سیاسی و اجتماعی حاضر، به علت خاص خودش، می خواهد اوضاع تحول بکند. جهت و مقصد تحول برای هر یک متفاوت است؛ همه خواهان تغییرند به شرط آن که میز ایران برچیده نشود، برای این خواسته همه باید نگه داری امنیت ایران را به رسمیت بشناسند. به این علت بقای ایران، پایه هم مسالگی است.

فرمول اول: صورتبندی سنگ بنای تحول

حال اگر بنا باشد یک خشت روی خشت اول سوار بشود، باید سوال کرد آن خشت چیست؟ در این باره دیدگاه دکتر ملکیان (انتشار شده در روزنامه هم میهن) که نقل می کند به علت نبوده است مبانی مشترک بین مردم و نیروهای سیاسی با حکومت، شرایط غیر قابل او گفت و گو است زیاد حائز اهمیت است. در حوزه سیاست، حالت غیرقابل او گفت وگو نداریم. غیرقابل او گفت و گو بودن، اگر بر عدم شباهت مبانی اطراف او گفت و گو محکم بشود، در واقع معنی او گفت و گوی سیاسی را درست فهمید نشده ایم. چون او گفت و گوی سیاسی بین «هم مبناها» شکل نمی گیرد، بلکه بین «هم مساله ها» شکل می گیرد. مبانی آدم هایی که مسله‌ی همه‌ی آن‌ها غرق شدن کشتی‌ای است که همه انها سوار آنند، می تواند زیاد متفاوت باشد، ولی برای جلوگیری از غرق شدن کشتی هم می‌توانند و هم باید با هم او مباحثه و بلکه همکاری کنند.

به شرط این که فروتنی عقلانی هم داشته باشند؟

فروتنی به این معنی که بدانند هیچ‌یک به‌تنهایی راه حل مسأله را در جیب خود ندارد. حتی اگر آدم های زیاد مغروری هم باشند، برای رسیدن به ساحل، نیاز به کشتی سالم دارند. بعد منی که با شما ۱۸۰ درجه اختلاف مبنا دارم، و یکدیگر را به فروتنی هم قبول نداریم، اگر هر دو مساله مشترک داریم، و این مساله مشترک از راه های فرد دیگر قابل حل نیست. آنوقت ناچاریم با یکدیگر بنشینیم مساله را حل کنیم. این سنگ بنای تحول صورتبندی مساله است.

فرمول دوم: بعد از نظریه بقاء هابز

حال نوبت به گذاردن آجرهای بعدی بر روی سنگ بنای «امنیت» است. همه گروه های سیاسی و اجتماعی می فهمند بقای این واحد، که نام اش دولت است، شرط بقای هر واحد کوچکتری است که در زیرمجموعه دولت مذکور، خود را تعریف می کند. به این علت بقای دولت برتری دارد.

اگر بقا، نخستین سنگ بنای هم مساله شدن است، برای بنای دولت، سنگ بنا ملزوم است ولی کافی نیست. به این علت روی همین نوشته می توان او گفت و گو کرد. در این‌جا، برای بنا کردن جامعه، سه دیدگاه رقیب هست: ۱- بقا و ارتقا در گرو قوی تر شدن جامعه و هم‌زمان قوی تر شدن حکومت است، ۲- بقا و ارتقا در گرو ضعیف تر شدن جامعه و قوی تر شدن حکومت است و ۳- بقا در گرو حکومت ضعیف و مردم و جامعه قوی است. هر سه دیدگاه هست؛ هیچ‌یک از نیروهای دور میز مسأله‌ی ایران، به جستوجو تضعیف هم‌زمان جامعه و حکومت نیست. ولی برخی این گونه می اندیشند که هرچه حکومت ضعیف تر بشود برای نیروهای مدنی و اجتماعی بهتر است. قسمت های وسیعی از حکومت هم این گونه فکر می کنند که جامعه هرچه ضعیف تر بشود، بهتر می توان بر آن حکومت کرد.

حال باید بازدید بشود کدام یک از سه دیدگاه، بقا و ترقی همگان را زیاد تر تامین می کند؟ با همین اصل راهنما می توان حرکت کرد. اگر همین مساله در اغاز بقا تعریف بشود، او گفت و گو، تازه اغاز خواهد شد. در این شرایط انواع بقا از جمله بقای بدون ارتقا، بقای پایدار، بقای گرانقیمت، بقای ناپایدار، بقای جنایت آمیز و امثال این‌ها نقل می بشود، باید بازدید بشود کدام بقا خواستنی تر و شدنی تر است. به گمان من، نقطه اغاز برای یافتن شرط امکان برای تامل و تفکر در باره سوال چه باید کرد، همین نقطه است؛ تشکیل هم مسالگی باید مقصد ما باشد. هم‌مسألگی به گفتن شرط امکان او مباحثه برای یافتن راه‌حل مسأله‌ی ایران بین گروه هایی که امکان پذیر فقط اشتراک اندکی در مبانی و اهداف حکومت داری با یکدیگر داشته باشند، ولی ناگزیرند بر سر این تراز از هم‌مسالگی با یکدیگر توافق کنند. با نابودی ایران هیچ فردی نه به آرمان هایش می رسد و نه می تواند مبانی اش را نگه داری بکند.

میدری: باید ببینیم سیاست فروتنانه امروز چه پاسخی در عمل دارد. در حوزه اقتصاد کلان، مساله برابری در حقوق، استراتژیک است. اما باید دید در کدام حوزه امکان بازیگری وجود دارد؟ جامعه هم مساله بودن با حکومت را از کدام زاویه می تواند ببیند و داخل عمل بشود. از این منظر حقوق شهروندان در انتخابات تضییع نمی بشود، در یک سیستم اداری اگر ربط خویشاوندی نداشته باشید، حقوق ات تضییع می بشود.

به این علت برای مردم زیاد از حوزه های جامعه، امکان کنشگری وجود دارد. اما متاسفانه بر کنش گری در حوزه های کلان سیاسی اصرار شده است.

شما انتخابات را جزو کنش های کلان می دانید یا خرد؟

میدری: انتخابات مجلس، کنش کلان است، چون ساخت سیاسی یک دفعه تحول می کند. ولی اگر کنشگران، جستوجو تحول در حوزه های زندگی اجتماعی باشند مشاهده می کنیم مطالبات گسترده برای از بین بردن تضییع حقوق در همه ابعاد وجود دارد. از این رو حقوق فردی و جمعی شهروندان ذره ذره و کم کم تامین بشود.

با این حوزه ها حکومت کاری ندارد، ولی مردم دائم با آن سروکار دارند. یکی از حقیقت های اقتصاد، عدم یکپارچگی سازمان حکومت است. به معنی دیگر، آدم ها با جمع شدن دور یکدیگر قوت اشکار می کنند. یعنی اراده همه مراکز قوت، درسته که تا حدی انسجام دارد، ولی تا حد بسیاری هم پراکندگی دارند. این که فهمیدن بشود جامعه کجا اجازه بازی دارد، الزام آن است که افراد داخل حوزه های متعدد زندگی جمعی بشوند، و بازدید کنند چطور می توانند هم ضعف حکومت و هم ضعف جامعه را با تشکیل تشکل زیاد تر درآنان رفع کنند.

عمل در حوزه استراتژیک

اما مسایل استراتژیک چطور باید اعمال شوند؟ اکنون راهبرد زیاد ها در ایران تذکر و انذار به فرد روبه رو است. باید ببینیم این تذکر از منظر سیاسی چه واکنشی را به همراه دارد؟ و به چه نتیجه ای منتهی می بشود. این خود نوعی سیاست ورزی است به این معنی که آیا این تذکر، حکومت را به راه های بهتری سوق می دهد، یا او را در راه خطایش مصمم تر می کند؟ این یک سوال تجربی و از پیش تعیین نشده است. نیروی سیاسی تکلیف تذکر دادن به دیگران ندارد، بلکه تکلیف تامین یک زندگی بهتری برای خود و جامعه دارند. در عین حال می توان به حکومت او گفت اگر من سکوت می کنم، اما جامعه سکوت نمی کند؛ در عکس العمل، عده ای مهاجرت می کنند، عده ای به خیابان می ریزند، آنان تابع هشدارهای ما در باره مقدار زیان های این دست تحرکات نیستند. به این علت اصل سیاست فروتنانه آن است که تنها چشم به راه بزنگاه های تاریخی نباشیم. هر روز باید بازدید بشود در زندگی جمعی، شامل آموزش، بهداشت، شهرسازی، ترافیک، و … آیا امکان تامین حقوق جمعی هست یا خیر؟ از این منظر سیاست فروتنانه یک سیاست منفعل نیست برعکس یک کنش فعال و روزمره است.

ادامه مطلب
آیا پیامبر به اعدام ساب النبی راضی است؟ / فقهای قدیم ، این حکم را بدلیل ملاحظات سیاسی داده‌اند » اصفهان امروز آنلاین

راه های ایستادگی

ولی چطور می بشود ایستادگی کرد، حال فروتنانه یا به طور میانه، و خطاهای حکومت را هم تصحیح کرد؟ به گمان من، منش افرادی همانند غزالی، سعدی و … در این باره زیاد قابل تامل است. سیاست ورزی، ایرانیان این گونه بوده است مبنی بر این که چه مقدار این نوشته امکانپذیر است، ما در این باره چه کاری می توانیم انجام بدهیم؟

باید از سیاست های درست حمایتکرد حتی اگر رقیب سیاسی ما آن را انجام دهد. خطای اصول گرایان را ما تکرار نکنیم. برای مثال ۸ سال در صندوق بازنشستگی سرزمین با باور جستوجو اصلاح بودم، پیش نمی رفت. دولت جاری دارد این اصلاحات را پیش می برد. من می گویم خطای آن ها را امروز ما مرتکب نشویم؛ هرکاری دولت قبل می کرد، یا بایکوت خبری اش، یا علیه آن فضا تشکیل می کردند. امروز عدل حکم می کند بگوییم این سیاست تو درست است، و آن دو تای دیگر غلط است. هر دو دوست گرامی درست می گویند؛ در حوزه او گفت و گو کلان سیاسی تشکیل هم مسالگی در حوزه چه باید کرد، و پرهیز از اشتباه زیاد مهم است. اما به نظر می رسد در برخی از مسائل هم مسالگی ها بین حاکمیت و مردم تشکیل شده است. همانند قضیه فلسطین که خواست مردم و مسئولان آن می بود که داخل جنگ نشوند. این یک انتخاب مشترک می بود.

سوال این است که چطور می توان خواست مشترک درحوزه فلسطین را به ابعاد دیگر تسری داد؟ آیا می توانیم در جهان از ابزارهای او گفت و گویی منفعت گیری بکنیم، چنانکه بر پایه همین او گفت و گوها زیاد زمان ها دنیا تحول کرده است. به این علت در ابعاد بین المللی باید بازدید کنیم که چطور به جای تقابل،نیروهای هم مساله اشکار بکنیم؟

اگر بخواهیم نتیجه این مباحث یعنی تشکیل هم مسالگی را در حوزه انتخابات آینده ببریم، مطرح نوشته چطور خواهد می بود؟

زیدآبادی: اگر او گفت و گو مساله یابی را نقل کنیم، باید بپرسیم مساله مشترک چیست؟ ما خواهان شراکت واقعی و آزاد مردم هستیم ؛ این می تواند بخشی از مشکل را حتی به لحاظ روانی و این چنین به لحاظ عینی حل بکند. برای حکومت هم مساله شراکت در انتخابات آینده حیاتی است. چون شراکت پایین، به معنی این است که عرصه ملزوم برای سختی به حکومت از خارج فراهم می بشود. به این علت بقاء حکومت وابسته به افزایش شراکت است. طیفی از نیروهای حاکمیت به جد دلواپس افت شراکت می باشند. در این باره فقط نباید به جبهه پایداری نگاه بکنیم.

پیشنهاد به مذاکره در باره انتخابات بین اصلاح طلبان با دولت

توانایی دو انتخابات قبلی نشان می دهد زیاد دلواپس نیستند؟

زیدآبادی: در دو انتخابات قبلی، مقدار شراکت حول و حوش ۵۰ درصد می بود و زیاد سقوط نکرد. ثانیا تلاش می کردند افت شراکت در انتخابات را به دولت زمان نسبت، اپیدمی کرونا و امثالهم نسبت بدهند. اما اکنون نه از کرونا و نه از دولت قبل خبر هست. اگر انتخابات با همین شرایط برگزار بشود، شراکت تا ۴۲ درصد، یک رویاست. همین باید مبنایی برای او گفت و گو قرار بگیرد. سر این ها می توانستند مذاکره بکنند. به دوستان گفتم، این نیاز از طرف آن ها اشکار می بشود و شما باید فعالیتی بکنید، تا از ناحیه طرفدارانتان فحش نخورید، چون سکوت هم اندازه دارد. از الآن کانال هایی بزنید و بر سر این نوشته او گفت و گو کنید ولی از موقعی که مطرح هیات هفت نفره را دادام که به واسطه آن کاری انجام بشود و با چند نفر نیز تماس گرفتم، فهمید شدم در این مملکت معلوم نیست با چه فردی طرف هستید؟ و این بزرگترین مشکل است. اما مابقی اوضاع و صحنه سیاسی، میدان بازی ما نیست.

آشوب یا توسعه؛ ملت و دولت کدام را انتخاب می کنند؟ / فرمول های آشتی برای توسعه ایران چیستند؟ / امکان ایجاد «مساله مشترک» میان مردم و دولت چقدر است؟
دکتر احمد زیدآبادی

منفعت گیری قناعت آمیز از فضای انتخابات

دکتر مجاهدی: در جامعه ای که احزاب، جمعیت های دانشجویی، جمعیت های مدنی، ان جی اوها، نه ساخت‌یابی مؤثری دارند و نه فضای تحرک و فعالیتی، عملا فضاهای کنش، به دفاتر صاحب‌منصبان و متنفذان بی‌منصب محدود است، و هرچه از این فضاها فاصله می‌گیرید، عاملیت‌های مؤثر محدود تر می بشود. در این چنین وضعیتی ادوار انتخاباتی، زمان زیاد خوبی برای فعال شدن نیروهای اجتماعی و سیاسی است.

برخی دوستان ما معتقد شده‌اند که نفس نامگذاری یک مراسم به گفتن انتخابات، آن مراسم را به انتخابات تبدیل نمی‌کند. استدلال این دوستان این است که اگر نام چیزی را انتخابات گذاشته ایم، ولی در آن مراسم حق انتخابات ادا نمی بشود، نفس این که اسم آن مراسم را انتخابات گذاشته ایم، خودش یک تقلب است. چون حتی قبل از این که صندوق ها را بگذاریم، مفهوم انتخابات را قلب ماهیت کرده ایم. به این علت می گویند داخل انتخاباتی که اساسا انتخابات نیست نمی شویم. این یقیناً امکان پذیر زیاد اصولی به نظر برسد، ولی یک نیروی سیاسی با دقت به امکاناتش برای حرکت سیاسی، برای منفعت گیری از زمان‌ها برنامه‌ی سیاسی و اجتماعی طراحی می‌کند. بله، می توانیم سر این نوشته توافق کنیم که انتخابات اکنون، آن هم با نظارت استصوابی شدید و حداکثری، و رد صلاحیت هایی که ۲ یا ۴ سال پیش یا در مرحله نخست ثبت نام نامزدها در انتخابات پیش رو مشاهده می کنیم، حتی در مقیاس جمهوری اسلامی، شباهت اندکی به انتخابات دارد.

با این حال، رویدادی هست که می توانیم نامش را انتخابات نگذاریم؛ به این معنی که با گذاردن صندوقی، عده ای زمان اشکار می کنند در مساجد، دانشگاه ها، روستاها، سخن بزنند یا با روزنامه ها مصاحبه کنند. این زمان تا روز انتخابات هست، و از فردایش دیگر نیست. یک نیروی سیاسی امکان پذیر از این چنین فضایی به معنایی زیاد قناعت آمیز منفعت گیری کند. این که نیروی سیاسی زمان او گفت و گو کردن با جامعه به دست می آورد، فرصتی که طبق معمول خارج از فصل انتخابات به او داده نمی بشود، گروه‌های سیاسی ازاین زمان می توانند منفعت گیری بکنند نه برای اهداف انتخاباتی همه عیار یا رقابت همه‌عیار یا برای برد و باخت. این که گروه‌های سیاسی و افراد فعال می توانند داخل فضای او گفت و گو با جامعه بشوند که طبق معمول به آن دسترسی ندارند، در این چنین وضعیتی از این زمان ها به گفتن گشایشی برای سخن زدن با جامعه می‌توانند منفعت گیری کنند.

به موضوعی که ابتدا عرض کردم بازمی گردم، یعنی «هم مسالگی»، که سنگ بنایش همان امنیت است. حکمران در این بین باید تشخیص بدهد که برگزاری درست انتخابات و حداقل گشودن فضاهای ارتباطی درون جامعه‌ی سیاسی شرط بقا و ترقی حکمرانی است.

زیدآبادی: به عقل ناقص من هم رسیده می بود، یعنی شراکت پایین برای نظام سیاسی زیاد خطرناک بوده و اولین چیزی را که به مخاطره می اندازد، امنیت است. کافی است مخالفان نظام سیاسی چه نیروهای سیاسی آن سوی آب و چه در داخل بفهمند پایگاه حکومت تنزل یافته است، نظامی که کمتر از ۳۰ درصد پایگاه اجتماعی داشته باشد، قادر به ادامه حیات نیست.

برخی تندروها هم می خواهند با ادبیات توام با تهدید، بقیه را ناچار به شراکت کنند. این شیوه جواب نمی دهد. ولی به طور قاطق قسمت های دیگرشان به شیوه های فرد دیگر می اندیشند، و همین فرصتی است که بروند و او گفت و گو کنند.

مجاهدی: همین زمان خوبی است، اما نه برای انتخابات به معنی دقیق آن، بلکه مناسب است برای سخن زدن و مساله یابی مشترک.

سه فکر در باره کارکرد تندروها راجع به انتخابات

میدری: عدم شراکت امنیت را مورد تهدید قرار می دهد. نظام این نوشته را به درستی فهمیدن می کند. ولی چرا انتخابات را به آن سمت نمی برد؟ چند فکر وجود دارد: اول: گروه های درونی نظام دارای تعارض می باشند. دوم خطای محاسباتی دارند. و سوم: برنامه های فرد دیگر دارند که با تکیه به آن می گویند اگر حتی شراکت افت یافت، برنامه فرد دیگر با این هزینه انجام بدهد. بر پایه بازدید این سه فکر باید دید چه می توان انجام داد؟

نوشته دیگر برای نیروهای سیاسی ناموافق وضع حاضر، وجود عاملیت موثر برای بسیج است؛ به نحوی که اگر آقای ایکس معارفه بشود، ۵ درصد علتافزایش شراکت انتخاباتی بشود. حال اگر این چنین عاملیتی وجود داشته باشد، و به مجلس هم ورود کردند و آن را گرفتند، همانند مجلس قبل می توانند کاری از پیش ببرند؟ این حالت علتشده نیروهای سیاسی هم دچار انفعال شوند. به گونه ای کار به جایی رسیده که می گوییم این جا میدان بازی ما نیست. حال اگر مجلس میدان بازی ما نیست، آیا امکان توافق بر سر انتخابات شوراهای شهر وجود دارد؟ به این معنی جایی ورود بشود که امکان انجام کاری وجود داشته باشد. چون داستان شهرها و شوراها زیاد متفاوت است.

در انتخابات مجلس دعوا بر سر گفتمان ها است، همانند این که اینترنت، حجاب، یا رابطه بین الملل چه باید باشد، این مسایل را سیستم نمی خواهد به معرض او گفت و گو بگذارد. تصمیمات در باره این مسایل گرفته شده، ولو از نظر ما به غلط. باید دید این راه را چطور می بشود باز کرد؟ از این رو جایی بازی بکنیم که بتوانیم موثر واقع بشویم. چون انتخابات ابزاری است برای شراکت نیروهای غیر. این شراکت را در کجا می توانیم تعریف بکنیم؟

یقیناً باید هشدارها را بدهیم، یعنی باید بگوییم با این روش ها این ضربه ها را خواهید خورد. این که ایران را با حزب کمونیست چین قیاس می کنند نادرست است، حزب کمونیست چین صدمیلیون نفر عضو دارد. ۵۰ سال به طول انجامید تا انقلاب چین به پیروزی رسید. از نظر تاریخی دارای سازمانی است که می تواند به طور تک حزبی کشورش را اداره بکند ایران، چین نیست. اما باید پای در عمل بگذاریم، و آن عمل رفتن به میدان های جدیدی همانند شوراهای شهر، شراکت در امور صنفی و دیگر حوزه ها از جمله چگونگی افت فاصله خبرنگاران، هنرمندان، استادان دانشگاه و … با حکومت است. یعنی با اعمال خلاقیت و نوآوری نگذاریم این فاصله ای که از مجلس اغاز شده و متاسفانه دارد به حوزه های متعدد تسری اشکار می کند، تعمیم اشکار بکند.

زیدآبادی: توپ درون زمین سیستم افتاده و در دوراهی بقا و انعطاف قرار گرفته است. این خودش یک زمان و هم یک تهدید است. یقیناً باید چشم به راه ماند تا ببینیم چه وضعیتی پیش می آید. چون داستان غزه کل منظومه این منطقه را به هم می ریزد. و فهمید نیستند که دارد چه رخ می دهد.

بیشتربخوانید

۲۱۶۲۱۶



منبع

About Author

0 0 votes
نظر دهی
Subscribe
Notify of
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
View all comments