گروه اندیشه: دکتر محمدمهدی مجاهدی در مقاله ای در باره «چه باید کرد»، که تحت گفتن «افقگشایی جامعه، سوگردانی حکومت؛ تمهیدی سلبی و ایجابی»، صورتبندی و تدوین کرده، با اهمیت ترین مقصد اش را در مختصر ترین گفتن «احیای میانهروی، بازیابی فضیلت دوراندیشی» ذکر کرده است. در قسمت نخست این مقاله که دیروز در خبرگزاری خبرآنلاین انتشار شد، نویسنده مقاله به موضوعاتی چون «راه حل هایی به جز راه حل های انقلابی»، چرایی «پرداختن به مساله مهم با عقل سرد»، جایگاه «میانه روی» در جناح بندی حاضر سرزمین، «فراخوانی به نیروهای ایراندوست برای حل مساله»، و موضع فروتنانه اش در باره صورتبندی اراعه شده به مخاطبان، پرداخت. او اصرار کرد: «تعداد بسیاری از ناظران و عاملانی که تا این مدت به قضاوت روشنی درموردی راههای رقیب و بدیل برای حل مسائل مبرم سرزمین نرسیدهاند، انتظار دارند بدانند جز راهحلهای انقلابی و همهجانبه، چه راهی برای حل مسائل باقی مانده است.نوشتهی حاضر ناظر بر این نگرانیها است.» در قسمت دوم مقاله، مجاهدی به سه نظر سید محمدخاتمی، موسوی، و اپوزیسیون خارج از سرزمین می پردازد، و فی الجمله همه انها را فاقد توانمندی ملزوم برای حل مساله مهم ایران می داند که در زیر از نظرتان می گذرد:
***
برای خروج از تنگنا؛ یک اعتراف و دو ادعا
این متن کوششی است متواضعانه برای جواب دادن به این سوال که چطور میتوان مسألهی «چه باید کرد؟» را از بنبست جاری راهحلهای بیکفایت و عجولانهای که چندین دفعه سرشکسته از آزمون تاریخی بیرون آمدهاند، رها کرد و دامنهی جوابهای عملی و معتبر و سودمند و مؤثر را فرا روی این سوال گشود. این تلاش حاوی یک اعتراف و همزمان حامل دو ادعا ست. این متن معترف است که نسخهای حاضر و آمادهی مصرف در جواب مستقیم به سوال «چه باید کرد؟» ندارد.
ولی همزمان، این متن مدعی است، از یک سو، «چون نیک بنگری،» دیگران هم، به رغم قولهای درشت و درشتگوییهای بسیارشان، راهحلی عملی و پاسخی معتبر و سودمند و مؤثر برای سوال «چه باید کرد؟» ندارند، هرچند «زان بین حافظ دلسوخته بد نام افتاد.» از دیگر سو، مدعای این متن آن است که پاسخی غیرمستقیم برای سوال «چه باید کرد؟» دارد: با تحول ایستار در روبه رو با این سوال، احتمالا بهتر بتوان شرایط امکانی را برای زاده و پرورده شدن جوابهایی گرهگشا و راهحلهای باکفایت تمهید کرد.
راه حل های اراعه شده
۱-گروهی خواستار اعمال اصلاحات و تغییراتی اساسی درون همین قانون اساسی شدهاند، شاخصتر از همه، سیدمحمد خاتمی است. خیرخواهی پیشنهاددهندگان محل تردید یا نوشته او گفت و گو نیست، ولی پیشنهادشان شباهتی به راهحلی متعبر ندارد، بلکه بیشتر به مطرح آرزو یا خواستهای همانند است که بر آوردن آن تنها از دست نیروی روبه رو در رأس ساخت سخت قوت بر میآید. یعنی عاملیت و فاعلیت در این نسخه یکسره به نیروی روبه رو واگذار شده است.
نیرویی که دلیلی ندارد بخواهد خواستهها یا آرزوهایی را بر آورده کند که اولین نتیجهاش، از چشمانداز او، الغای جایگاه فرادستی خود او و بلکه بر سر شاخ نشستن و بن بریدن است. روشن است که طراحان این راهحل میخواهند دستکم دو قیمت مهم سیاسی یا دو سرفصل مهم از خیرات عمومی را همزمان ضمانت کنند، و به همین علت، نمیبشود این راهحل و تلاش طراحان و حامیانش را یکسره خوار شمرد.
قیمت این راهحل به اندازهی دغدغه و نگرانی پیشنهاددهندگانی است که با مطرح این راهحل، از یک سو، میخواهند در هاویهی پرهیاهوی خاورمیانه، ایران به شیب لغزان ناامنیهای درازدامان و ناپیداکران درنغلتد، و تار و پود یکپارچگی ارضی و مرزی آن از هم نگسلد، و از دیگر سو، نمیخواهند بر تاثییر تداوم روالهای ناهنجار حکمرانی جاری، ارامش نسبی سرزمین اسیر زلزلههای ژرفاشوب اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بشود.
۲-گروهی دیگر خواستار تحول بنیادین قانون اساسی، یعنی تغییرات همهجانبه در نظام سیاسی، شدهاند، شاخصتر از همه میرحسین موسوی و سیدمصطفی تاجزاده. با مسلم گرفتن خیرخواهی پیشنهاددهندگان، این نظر هم، چنان که پیشنهاددهندگان، خود، منصفانه و واقعنگرانه تصریح میکنند، راهحل نیست. اشکال این نسخه فقط این نیست که مبهم است و راهی را پیش پای فردی نمیگشاید. اشکال مهماش این است که نه بالفعل هیچ عاملی دارد و نه میتواند هیچ عامل بالقوهای را معین کند یا روش پروردن آن را پیش نهد.
یعنی معلوم نیست این خواسته یا آرزو را چه نیرویی و متکی به کدام عاملیت و فاعلیت باید برآورده کند. طراحان این چنین پیشنهادی هم میخواهند دو خیر عمومی را همزمان فراهم کنند. از سویی، به هر علتی و دلیلی، به نظر میرسد برداشت این پیشنهاددهندگان از افکار عمومی و فضای نخبگانی سرزمین این است که تراز دگرگونیخواهی، دیگر، چنان فراز گرفته است که پافشاری بر شعار «اجرای بیتنازل قانون اساسی» یا اصلاح درونساختاری میتواند خود طوری از استبداد به رأی و بیاعتنایی به رأی عمومِ عُقلا و بلکه بیحرمتی به تشخیص ملت، یعنی صاحبان مهم مملکت و حق حکمرانی، باشد، یا دستکم این چنین برداشت بشود.
بعد میکوشند با برداشتی که از رأی عرفِ عُقلا و عموم مردم دارند، هماهنگ شوند. ولی از نظر دیگر، این قیمت را هم میخواهند نگه داری کنند که همین تغییرات ساختاری باید درونمحور و درونملی باشد نه برونمحور و برونملی. به تعبیر دیگر، گویی با مطرح این خواستهها، علیرغم همهی عوارض و عواقبی که پیش از هرکس برای خود ایشان میتواند داشته باشد، و داشته است و همچنان دارد، هرچند خطر میکنند، ولی میکوشند تا نگذارند مرکز ثقل دگرگونیخواهی همهجانبه و ساختاری و رهبری این چنین تغییراتی به بیرون سرزمین منتقل بشود.
۳-برپایی ائتلافهایی مکانیکی و تصنعی بین شماری چهرههای نورسیده و دیرپاییدهی اپوزیسیون ایرانی خارج سرزمین هم اینجا گرهگشا نیست، چرا که ائتلافشان در واقع مجمع همهی معایب و مانع ها ممکن برای هر ادعایی است که امکان پذیر راهحل خوانده بشود، از اندکمایگی توانایی (ability) و تهیمایگی توانش (competence) و تنکمایگی وجاهت (legitimacy) و بیگانگی با اقتضائات فرهنگ سیاسی ایران و مظان وابستگی و مظنهی ایراننشناسی گرفته تا ابهام مقصد و تیرگی منبع های و فقدان عاملیت و فاعلیت و تنش درونی مجمع مؤتلفان و راه دادن به از همپاشیدگی ایران به هر نام و گفتن، ازجمله فدرالیسم و امثال آن.
طرفه این که به جای درسآموزی از آن حکمت درخشان ماندلاییـتوتویی که «ببخش ولی فراموش مکن!» یعنی همان چراغ حکمتی که راهنمای موفقترین جنبش ضدتبعیض سدهی قبل می بود، عناصری از این ائتلافها تا این مدت راهنیفتاده با سنبادهی این حکم انتقامجویانه که «نبخش و فراموش هم مکن!» پوستهی اخلاقی نازک آن ائتلاف را هم میفرسایند. تلاش برای جبران همین کاستی و کوتاهی و بیمایگیها و فرسودگیها جهت شده است روابط و مناسبات این افراد با صاحبمنصبان خُرد و درشت بیگانه به شکلی زننده، صورتی فرودستانه و تکدیمآبانه به خود بگیرد، خواری و خفتی که در فرهنگ سیاسی ایرانیان، نابخشودنی است، خواه در برابر غربیان، خواه در برابر شرقیان.
با همهی اینها، باز هم برخی ایرانیان خسته و دلسوز، با دلی ساده و نیتی صادق، امکان پذیر فکر کنند هواداری از این چنین ائتلافهایی و پیروزی آنها احتمالا همزمان دو دسته دستاورد داشته باشد. یکی، از بین بردن سریع و ناگهانی همهی مانع ها ساختاری و انسانی که مسیر حکمرانی خوب را در ایران سد کرده است، همانند خشونت و تبعیضهای مبتنی بر برداشت های دینپایه، و فرد دیگر، بر مسند نشستن کارگزاران و حکمرانان جهاندیده و کارکشته و خدوم برای تمشیت امور و فراهم خیرات عمومی و ضمانت رفاه و عدل و آزادی و امنیت و حقیقت و صلح، همه انها با هم.
سه پیشنهادی که گره از کار ایران نمی گشاید
قضاوت منصفانه این است که حامیان هیچیک از این سه راهحل پیشحرف های را نمیتوان برای قیمتهای مهمی که جستوجو میکنند سرزنش کرد. ولی، در عمل، علاوه بر مشکلات اختصاصی هریک از این راهحلها، همه انها از مشکلی مشترک رنجور اند: هیچیک نسبتی سودمند و مؤثر و پیوندی ارگانیک با زمین و فضای کنش سیاسی در ایران ندارد. این پیشنهادها بیشتر همانند نوشتن خواستخرید یا فهرست کردن آرزوها یا رؤیااندیشی اند و بیشترین قیمت آنها به گمان زیاد در حد ثبت سخنی در بایگانی راکد تاریخ برای آیندگان است و این اکنون یقیناً گرهی از کار فروبستهی ایران نمیگشاید.
در این بین، حساب بیگانگان و توطئهچینان جدا و روشن است و نیازی به وارسی ندارد. همان گونه که حساب تروریستها جدا ست، تروریستهایی امثال سازمان مجاهدین خلق که تنها دو قلم از کارنمای ایشان جنگیدن با مردم ایران زیر پرچم صدامحسین و توجیه و تبریر آن تا همین امروز، و هماین چنین، آلودن جریانهای اعتراضی اصیل و جنبشهای اجتماعی ریشهدار از ۱۳۸۸ به این سو است.
در غیاب هر گونه راهحل سودمند و مؤثر و حاضر و آماده، مدعایی فرضیهای و آزمونپذیر که این متن پیش میکشد، این است که با تحول نگرش پیشنهادی، گمان این که شرایط امکان برای ساختن پاسخی عملی و معتبر و سودمند و مؤثر به سوال «چه باید کرد؟» مهیا بشود، نزد همهی طرفهای ذیحق و ذینفع در مسألهی ایران افزایش مییابد. عکس ما از این شرایط امکان در مسیر او گفتوگوهایی نقادانه و تفهمی و حلمسألهای نهتنها میتواند تصحیح بشود و کمال و وضوح یابد، بلکه همین تعامل های او گفتوگوـمحورْ بخشی از شرایط امکانِ راهحلها را تهمید و نزدیک به تحقق آنها را تعیین میکند.
۲۱۶۲۱۶