به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، روز یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ هنگامی که مردم مسلح به پادگان جمشیدیه دعوا کردند، بعد از ساعتی زد و خورد با ماموران و سربازان داخل پادگان سرانجام موفق شدند پادگان را به تصرف خود درآورند. گروهی از جوانان مسلح و غیرمسلح بعد از اینکه داخل پادگان شدند به فکر زندانیان این پادگان افتادند و نخست به سراغ ارتشبد نصیری رئیس اسبق ساواک رفتند. گفتنی است نصیری یکی از نخستین دولتمردانی می بود که به منظور آرام کردن خشم انقلابی مردم توسط دولت ازهاری دستگیر و در پادگان جمشیدیه زندانی شد. یکی از جوانان به نام بهمن زیکساری که روز ۲۲ بهمن نصیری را دستگیر کرده می بود، ماجرای دستگیری او را برای روزنامهی کیهان (دوشنبه ۲۳ بهمن ۵۷) اینطور روایت کرده است:
«هنگامی داخل پادگان شدیم، مردم به نقاط گوناگون پادگان هجوم بردند و پادگان را اشغال کردند. من در حالی که مسلح نبودم به سراغ زندان و بازداشتگاه پادگان رفتم و در زندان را باز کردم. چند سرباز بازداشتی در زندان بودند که دستهایشان را بالا نگهداشتند و بیرون آمدند. من یکی از جوانان مسلح را به پشتیبانی گرفتم و از سربازانی که آزاد شده بودند خواستم جای نصیری را نشان دهند. سربازان انها گفتند که نصیری، همایون و بقیهی وزرا در طبقهی بالای پادگان زندانیاند. من از پلهها به طرف طبقهی بالا رفتم و دیدم که وسط راه نصیری با همان کت چرمی که قبلا عکسش را در روزنامهها چاپ کرده بودند، در حالی که یک بارانی را روی دستش انداخته می بود، به پایین میآید. فورا مچ دستش را گرفتم و سوال کردم: «کجا؟» او گفت: «من زندانی هستم کاری نکردهام!» گفتم: «لطفا با من بیایید!» او را با خود به پایین آوردم و به بقیهی بچههایی که داخل پادگان بودند گفتم که به سراغ داریوش همایون و وزرای دیگر بروند. نصیری را به جلوی پادگان آوردم و او را سوار یک اتومبیل بنز سواری که از آن محل عبور میکرد کردم. سرنشینان اتومبیل که عبارت از راننده و زن و بچههایش بودند بهشدت وحشت کرده بودند و میترسیدند. مردمی که فهمید شده بودند این شخص نصیری رئیس اسبق ساواک است، هجوم آوردند و با مشت گرهکرده به سرش کوبیدند. جوان فرد دیگر که مسلح می بود با سرنیزه به سرش کوبید و سرش را از چند جا مجروح کرد. عدهای از افرادی که لابهلای مردم اطراف اتومبیل بنز را گرفته بودند دائم تلاش میکردند تا نصیری را نجات دهند. من به هر نحو که می بود نمیگذاشتم و بهشدت به او چسبیده بودم. برای نگهداری نصیری و جلوگیری از فرارش از هیچ کوششی فروگذار نمیکردم. میدانستم که مرد شماره ۲ جنایت ایران نباید به این سادگیها از چنگ مردم فرار کند. موقع نگهداری و محافظت از او ضربات بسیاری به سر و صورتم خورد و با سرنیزه مجروح شدم. سرانجام نصیی را از داخل اتومبیل بنز بیرون آوردم و به اتفاق چند نفر دیگر او را به یک جیپ ارتش منتقل کردیم. بالاخره برای اینکه بتوانیم او را بهراحتی تحویل کمیتهی امام خمینی بدهیم، یک کت را به سرش کشیدیم و او را به کمیتهی امام خمینی بردیم و تحویل دادیم.»
نصیری در نخستین مصاحبه با انقلابیون
خبرنگاران اطلاعات نخستین خبرنگارانی بودند که در ساعت یک و ۳۰ دقیقهی بامداد روز سهشنبه ۲۳ بهمن ۵۷ در ستاد نخستوزیری دولت موقت با چند تن از این بازداشتشدگان پادگان جمشیدیه از جمله ارتشبد نصیری او مباحثه کردند. فیلم این او مباحثه که به وسیلهی کارکنان اعتصابی رادیو تلویزویون تهیه شده می بود، ساعت ۲۰ همان شب یعنی شامگاه دوشنبه ۲۳ بهمن ۵۷ از صداوسیمای انقلاب پخش شد. متن او مباحثه با نصیری به نقل از اطلاعات (۲۳ بهمن ۵۷) به این شرح می بود:
چطور دچار شدید و به دست نیروهای انقلاب افتادید؟
۴ ماه است در زندان هستم. امروز هنگامی «جمشیدیه» به دست نیروهای انقلاب افتاد آنها مرا به اینجا آوردند.
نظرتان راجع به وضع حاضر چیست؟
درست در حال عادی نیستم که بتوانم سخن بزنم.
شما نسبت به آنچه که به طور مستقیم یا غیرمستقیم (شکنجههای ساواک) درموردی مردم و بهخصوص جوانان مردم انجام دادهاید چه فکر میکنید؟
مستقیم را تکذیب میکنم. اگر دیگران کاری کردهاند من بیخبر هستم.
در رابطه انواع شکنجهها چه میگویید؟
من آدمی هستم در اختیار شما، من کاری نکردهام. میتوانستم نیایم اینجا. من خودم آمدم.
ولی مردم شما را به اینجا آوردند.
میتوانستم فرار کنم.
(در این لحظه آقای خلیل رضایی پدری که ۴ فرزندش شهید شدند و از گروه چریکی مجاهدان خلق در حالی که بهشدت عصبانی به نظر میرسید از نصیری سوال کرد) مگر بچههای من به تو چه کرده بودند که آنها را کشتی؟ چرا این همه شکنجه به آنها دادی؟ چرا همه ناخنهای آنها را با گازانبر کشیدی، چرا؟
من از همهی این چیزهایی که میگویید بیخبر هستم.
(بعد از این جواب حجتالاسلام لاهوتی روحانی مبارز از نصیری سوال کرد) مگر تو خودت نبودی که مرا در زندان ساواک کتک زدی و بهخصوص چند بار محکم به گوشم کوبیدی؟
من نبودم.
(خبرنگار اطلاعات) درموردی کمیتهی ساواک سخن بزنید.
کمیته مربوط به من نبوده است، یک گروه جدا گانه می بود از ساواک، شهربانی، ارتش و ژاندارمری.
از پرویز ثابتی بگویید. مگر او از شما دستور نمیگرفت؟
ایشان مسئول امنیت داخل سرزمین بودند و معاون من نبودند.
از ثابتی چه خبر دارید؟
شنیدم در تهران نیستند.
خرج ماهانهی ساواک چه مقدار می بود؟
پروندههایش هست، فعلا به خاطرم نیست.
آقای نصیری! بعد شما که همهچیز را تکذیب میکنید، در این سازمان منحلشدهی ساواک چهکاره بودید؟
من سرپرست کل سازمان بودم و بیشتر کارهای اداری، فنی و تامین احتیاجات اداری با من می بود.
هر چند زمان یک بار با شاه ملاقات میکردید؟
در هفته دو بار
در این تماسها چه دستوراتی میگرفتید؟
خاطرم نیست.
چند بار تماس تلفنی داشتید؟
مرتب نداشتم، گاه به گاه.
مافوق شما چه فردی می بود، آیا غیر از شاه از فردی یا کسان دیگر هم به شما دستور داده میشد؟
نه، من یکسری ماموریت های قانونی داشتم.
اکنون از قبلی خود پشیمان نیستید؟
نه، من مطابق قانونی که تصویب شده می بود و ماموریتای که هیات دولت آن را تصویب کرده می بود عمل میکردم.
آیا رئیس زندان، بازپرسها و ماموران بازجو گزارش کارهایشان را به شما نمیدادند که شما از چگونگی شکنجهها اظهار بیخبری میکنید؟
میدادند ولی در آن چیزی از شکنجه نمینوشتند.
یعنی میخواهید بگویید هیچ شکنجهای در کار نبوده؟
من علم غیب ندارم. یک سال و نیم پیش من به دستور اعلیحضرت رفتم و سری به زندانها زدم ولی چیزی ندیدم.
چرا نمیخواهید حداقل اکنون دیگر صادقانه سخن بزنید؟
من صادقانه سخن میزنم.
حقوق ماهیانهی شما چه مقدار می بود؟
۱۲ هزار تومان.
چه مقدار مزایا میگرفتید؟
نزدیک به ۱۲ هزار تومان.
درآمد فرد دیگر نداشتید؟
چرا، چند قطعه ملک داشتم که بنیاد پهلوی به من داده می بود.
در رابطه پولهایی که از ایران خارج کردهاید چه میگویید؟
من پولی خارج نکردهام.
شما همسر و فرزند دارید؟
بله، یک همسر و دو فرزند دارم.
از آنها چه خبر دارید؟
از سه ماه قبل خبری ندارم.
این کلمهی «مارکسیست اسلامی» را در سازمانِ شما چه فردی اختراع کرده می بود که به مجاهدین و چریکها نسبت داده میشد؟
من نمیدانم، خودم هم فکر میکنم این دو در کنار هم جور درنمیآید.
شما اسلام را میشناسید؟
بله، من یک مسلمان اعتقاد دارم.
ساواک چه مقدار مامور داشت؟
۲ هزار مامور رسمی.
و چه مقدار مامور غیررسمی؟
خاطرم نیست.
شما درموردی دریاچهی نمک قم چه میدانید؟
فقط میدانم دریاچهای است در نزدیکی قم و هیچ چیز دیگر.
از مرگ مرحوم دکتر علی شریعتی و مرحوم تختی چه میدانید؟
هیچ چیز.
۲۵۹۵۷