گروه اندیشه: دکتر محمدمهدی مجاهدی در مقاله ای در باره «چه باید کرد»، که تحت گفتن «افقگشایی جامعه، سوگردانی حکومت؛ تمهیدی سلبی و ایجابی»، صورتبندی و تدوین کرده، با اهمیت ترین مقصد اش را در مختصر ترین گفتن «احیای میانهروی، بازیابی فضیلت دوراندیشی» ذکر کرده است. در قسمت نخست این مقاله، «راه حل هایی به جز راه حل های انقلابی»، مورد بازدید قرار او گفت او اصرار کرد: «تعداد بسیاری از ناظران و عاملانی که تا این مدت به قضاوت روشنی درموردی راههای رقیب و بدیل برای حل مسائل مبرم سرزمین نرسیدهاند، انتظار دارند بدانند جز راهحلهای انقلابی و همهجانبه، چه راهی برای حل مسائل باقی مانده است.نوشتهی حاضر ناظر بر این نگرانیها است.» در قسمت دوم نیز، مجاهدی به سه نظر سید محمدخاتمی، موسوی، و اپوزیسیون خارج از سرزمین برای برون رفت از حالت حاضر می پردازد، و همه انها راه حل ها را فاقد توانمندی ملزوم برای حل مساله مهم ایران می داند. در قسمت سوم که در زیر از نظرتان می گذرد، مجاهدی قبل از جواب دادن به سوال چه باید کرد، به این سوال اساسی می پردازد که «چطور دامنهی جوابهای ممکن برای سوال «چه باید کرد؟» را میتوان گسترش داد؟». به عبارت دیگر از سوال او این چنین برمی آید که پرداختن به سوال چه باید کرد، نیازمند مقدماتی است، که حوزه های سیاسی و اجتماعی ایران تا این مدت به آن ورود نکرده اند و در عبور از آن ها آبدیده نشده اند. از این رو بدون دقت به مقدمات مذکور، دستیابی به چه باید کرد، برسی شتابزده ای است که جز پرداختن به شبه مساله ها به جای مساله های مهم، راهی نمی گشاید که در نهایت، جز رفتن منافع ملی و سرزمین به ورطه های هولناک تازه، نیست.
ساختار او گفت و گو: دلایلهای سلبی و ایجابی
اصالت دادن به سوال «چه باید کرد؟» مفروضات و ملازمات و مدلولاتی دارد. این مفروضات و ملازمات و مدلولات، ناکاویده و ناسنجیده، زیاد تر نهانی بعد ذهن و ضمیر دو گروه عمده مینشیند: یک گروه ارادهباورانی که گویی بر مسند الوهی «کن! فیکون» تکیه زدهاند و فهرست کردن آرزوهاشان را با تحقق آنها یکی میگیرند و دلواپس شرایط امکان و نزدیک به تحقق مطلوبات خود نیستند؛ گروه دیگر افرادی که خود را بخشی از مسأله یا بخشی از راهحل نمیدانند و میپندارند راهحلهای رقیب و بدیلْ لابد جایی، بیرون از همین فضاهای ارتباطی، حاضر و آماده در انتظار نشستهاند تا کشف شوند و گره از کار فروبستهی خلق بگشایند. در آنچه از پی میآید، ابتدا در بند «یکم،» آن شرطگذاری و استدلال ضمنی که در صدر مقاله ذکر آن گذشت، و این دست مفروضات و ملازمات و مدلولات نقد و بازدید خواهد شد.
«چطور دامنهی جوابهای ممکن برای سوال «چه باید کرد؟» را میتوان گسترش داد؟»
نظر این تکه او گفت و گو این است که پیش از تمرکز بر سوال «چه باید کرد؟» باید به پرسشی دیگر اندیشید. آن سوال مقدم را میتوان این چنین تقریر کرد: «چطور دامنهی جوابهای ممکن برای سوال چه باید کرد؟ را میتوان گسترش داد؟» به تعبیر دیگر، چطور میتوان «چه باید کرد؟» را از کمند جوابهای تکراری و ادواری و هماین چنین از چنبرهی الگوهای دوگانهانگارانه و دوقطبیهای کاذب و مندرس خلاص کرد تا افقهایی نو، بر فراز راههای طیشده، برای ساختن مسیرهایی تازه در جواب به سوال «چه باید کرد؟» گشوده بشود. از همین رهگذر، آشکار خواهد شد که روایی پیشنهادهایی که مدعی حل مسألهی امروز ایران اند، در گرو این است که پیشنهاددهندگان بتوانند نشان دهند «چطور» در همین حالت جاری میتوانند مسؤولیت پیشنهادهای خود را بر مسئولیت بگیرند و شرایط امکان پیشنهادهای خود را فراهم کنند و نزدیک به تحقق آن پیشنهادها را گسترش دهند.
بعد از تمهید این مقدمات، در بند «دوم،» به این سوال میپردازیم که چطور میتوان افقی فراتر از دوگانهباوریهای تصنعی اندیشید، فراسوی دوگانهباوریهایی کاذب همانند «اصلاح یا انقلاب» و «او گفتوگوناپذیری یا او گفتوگوپذیری» و «یا با ما یا با آنها» و «اصالت امنیت یا اصالت آزادی.» این دوگانهباوریها، همه انها، الگوهای بدیلی میآفرینند که دستکم از دو ضعف اساسی رنجور اند: از یکسو، پیشساخته و پیشاگفتوگویی اند و از دیگر سو، کثرتستیز و انحصارگرا. این چنین الگوهایی به زبانهای گوناگون، در نفی یک امکان و طرد یک الزام با هم متفق اند: همه انها منکر این امکان اند که میبشود و باید پلی بر روی شکافهای قطبیساز بین جامعه و حکومت ساخت. به تعبیر دیگر، همه انها در این باور انحطاطگرایانه متفق اند که در ایران امروز، امکان ندارد همهی گروههای بدیل و رقیب که در دو سوی این قطببندیهای کاذب طبقهبندی شدهاند، درون و بیرون ساخت رسمی قوت، با یکدیگر بر سر مسألههایی مشترک و راهحلهایی فراگیر و کثرتپذیر توافق کنند، توافق بر سر راهحلهایی که، در قیاس با هر راهحل فرد دیگر، قیمتها و منافع همهی حریفان قطبیدیدهشده را در درازمدت بیشتر فراهم میکنند، یعنی راهحلهایی که شرط عملی بودن آنها این است که ضرورتا باید برای همهی نیروهای رقیب و بدیل بهتر باشد با حریفان خود بر سر آنها توافق کنند تا مبانی متبوع و منافع مطبوعشان بهتر از هر حالت فرد دیگر ضمانت بشود.
یکم. تمهید ایجابی: سیاست بهمثابهی گشودن افق توافق فراسوی تضاد مبانی و تعارض منافع
اصالت دادن به سوال «چه باید کرد؟» و برتری قائل شدن برای آن متضمن طعنی انقلابی و طعمی لنینیستی است. نخستین مفروض نادرست این دیدگاه این است که گویی همهی ایرانیان از سلسلهمراتب ارزشی شبیهی پیروی میکنند. در حالی که تکثر گریزناپذیر جامعهی ایران، ازجمله، به این معنی محصل است که جامعهی بزرگ و پیچیدهی ایران مجموعهای از گروههای خرد و درشتی است که هریک حامل و حمایتکننده و عامل یک سلسلهمراتب ارزشی خاص خود است، هرچند همپوشانیها و همخانوادگیهایی هم در بین است. برای یک گروه امنیت بر صدر دیگر قیمتها مینشیند، برای فرد دیگر آزادی، برای فرد دیگر رفاه، برای فرد دیگر حقیقت، برای فرد دیگر برابری، برای فرد دیگر رستگاری، و دامنهی این فهرست گشوده است. تکثرات هر جامعهای این چنین است.
یعنی، از این منظر، هر جامعهای را میتوان به تکثری از گروههای ارزشی تعبیر کرد، یعنی گروههایی که هریک سلسلهمراتب ارزشی خاص خود را جستوجو میکنند و گرد آن سلسلهمراتب ارزشی، هویتیابی میکنند و منافع خود را رتبهبندی میکنند و روشی زیست خود را سامان خواهند داد. اگر جامعهی ایران را هم با همین الگو، جامعهای متکثر بدانیم، آنگاه سوال «چه باید کرد؟» آن لحن طلبکارانه و تحکمی و چهبسا آن اهمیت و برتری خود را از دست میدهد، چرا که این سوال برخلاف انتظاری ضمنی که بر میانگیزد، پاسخی سریع و یکه و یگانه ندارد، اگر اصلا پاسخی داشته باشد. درون جامعهی ما، گروههای ارزشی گوناگون، با مبانی و منافع متکثر، همین سوال واحد را به اشکال گوناگون میفهمند و به انحای متفاوت جواب میدهد.
فرق بین حکومت (government) و حکمرانی (governance)
اینجا، مهم این است که فرق بین حکومت (government) و حکمرانی (governance) را هم در نظر آوریم و هم در کار کنیم. حکومت یعنی تسطیح و فروکاستن همهی این تفاوتها. به تعبیر دیگر، حکومت یعنی اعمال قوت از موضع یکی از این پایگاههای ارزشی خاص و با مفروض گرفتن حقانیت یکی از این سلسلهمراتب ارزشی، و نادیده گرفتن و تهدید و تحدید دیگر نظامهای ارزشی و حذف و حصر و سرکوب حاملان و حامیان و عاملان آنها. در حالی که حکمرانی، دقیقا برعکس، در عین به رسمیت شناختن همهی این کثرتهای ارزشی و حاملان و حامیان و عاملان آنها، تداوم حیات حاملان و عاملان آنها را در کنار یکدیگر فراهم و ضمانت میکند.
حکمرانی، به این علت، یعنی اعمال قوت برای برقراری و استمرار تعامل منصفانه بین گروههایی که تصورات متغیری از خیرات عمومی دارند تا با یکدیگر بر سر تخصیص منبع های عمومی برای فراهم الگوهای گوناگون خیرات عمومی در رقابتی همافزایانه شراکت کنند. برخلاف حکومت، برای حکمرانی بهمعنی خاصی که در سیاستگذاری عمومی به کار میرود، تکثرات ارزشی و تکتک گروههایی که گرد این نظامهای ترجیحی و سلسلهمراتبی شکل گرفته اند، همه انها منبع های حلمسألهی یک جامعهاند، نه مانع ها آن. بر صدر نشاندن سوال «چه باید کرد؟» تنها هنگامی خالی از خلل و خطر خواهد می بود که غرض از مطرح آن چارهجویی برای نگه داری و همنشین کردن کثرتهایی گریزناپذیر باشد که در جواب به سوال «چه باید کرد؟» ناگزیر سر بر می آورد یا پدید میآید.
مفروض نادرست دیگر در همان معنایی نهفته است که طبق معمول برای «راهحل» در نظر میگیرند. این مفروض هماین چنین ملازم نسبتی خاص است که بین راهحل با «مسأله» و با «کنشگران انقلابی» میپذیرند. دگرگونیطلبان کلگرا مدعی اند راهحلی پیشساخته، همهجانبه و تضمینی، سریع و قاطع، و ایبسا کمیابیش خشونتبار، برای مهمترین مسألهی جامعه و سیاست یافتهاند. راهحل پیشنهادی ایشان برانداختن یک کل و جانشین کردن آن با یک کل دیگر است، یعنی پاک کردن حالت پرمسألهی جاری و از نو نوشتن معادلات جامعه و سیاست. فلک را سقف شکافتن و طرحی نو در انداختن. بنیادیترین مفروض نادرستی که این گروه پذیرفتهاند، به این صورت قابل گفتن است: راهحلها هستیهایی جدا گانه و مجزا از تعامل های معنایی و منفعتی جاری بین گروههای متکثر ارزشی درون جامعه و سیاست مورد او گفت و گو دارند.
پیامد پذیرفتن راه حل ها به گفتن هستی های جدا گانه
هنگامی این چنین مفروض نادرستی را پذیرفته باشیم (پذیرفتن راه حل ها به گفتن هستی های جدا گانه)، سوال «بعد چه باید کرد؟» ابزاری برای رد و طرد نقدها میبشود. گویی بدون داخل شدن به ژرفای تعامل های معنایی و منفعتی با گروههایی که هریک سلسلهمراتب ارزشی خاص خود را جستوجو میکند، و بدون بازآرایی آنها، گروهی میتواند بنشیند و راهحل مسائل مشترک جامعه را مستقلانه کشف کند و برخیزد و آن را از موضعی مُنجیانه اراعه و اعمال کند. گویی راهحلها جایی در نهانخانهی ذهن و ضمیر فردی یا افرادی حاضر و چشم به راه اند تا به زبان و گفتن ایشان جاری شوند، یا گویی راهحلها در زاویهای مخفی در جهان خارج نهان شدهاند و چشم به راه اند تا افرادی آنها را کشف و استخراج و اراعه کنند.
راه حل ها کشف می شوند یا ساخته می شوند؟
فهمیدن راهحل بهمثابهی اتفاقای پیشاگفتوگویی و پیشساخته نهتنها یکسره نادرست است، بلکه زیاد خطرخیز هم میتواند باشد. راهحل مسألههای سیاسی گنجهایی مخفی در ذهن و ضمیر نخبگان نیستند تا تن به اکتشاف بدهند؛ راهحل مسألههای سیاسی ابزارهایی نظری اند که از درون شراکتهای او گفتوگویی و رایورزانه زاده و بلکه ساخته خواهد شد. به تعبیر دیگر، راهحلهای سیاسی ابزارهایی برای حل مسألههای مشترکِ معطوفِ به خیرات عمومی اند که در کارگاههای کوچک و بزرگ هماندیشیها و رایورزیهای مدنی و سیاسی بین هممسألگانی که هریک سلسلهمراتب ارزشی و منفعتی خاص خود را جستوجو میکند، اختراع خواهد شد. از این رهگذر، این راهحلها همه انها معطوف و محفوف به شرایط امکان واقعی جامعه اند و نزدیک به تحقق خود را هم درون امکانات نهادهای جامعه میجویند و مییابند و میگشایند.
راه حل ها چطور به خیرات عمومی منتهی می شوند؟
راهحل مسائل مشترک جامعه اگر با در نظر گرفتن تکثر بین گروههای منفعتی و ارزشی (اعم از گروههای درون جامعه و درون حکومت) صورتبندی نشود، نمیتواند مسألهی مشترکی را به سود خیرات عمومی در طویل مدت و با عوارض تحملپذیر و بدون پیامدهای خودویرانگر حل کند. چنان راهحلی در واقع راه حل نیست، شبهراهحلی با نقشی همیشه منفی است. چنان راهحلی نقشی غلط و همیشه منفی دارد، چون اگر حاکم نشود، کمینه نقش منفیاش این است که «ارباب حاجت» و اصحاب مسأله را سرگرم میکند و مدتی به ایشان حس سیری کاذب میبخشد و آنها را چندی از پیمودن مسیر اختراع راهحلهای نتیجهقسمت باز میدارد. ولی اگر حاکم بشود، بیشینه نقش منفی هر راهحلی را آشکار میکند، یعنی حاملان و حامیان و عاملان دیگر گروههای ارزشی و منفعتی را نخست، طرد و منزوی و سپس، بهمرور، حذف و سرکوب میکند و خود عرصهساز برآمدن مسألههای پیچیدهتر و بهگمان، راهحلهای انقلابی بعدی میبشود.
چنان راهحلنمایی در واقع یک فانتزی خصوصی است، و همانند زبان خصوصی، یا ممتنع است، یا اگر متولد بشود، ناتوان و نازا است و فقط به ضرب زور و حذف و انحصار و سرکوب میتواند حاکم بشود و در هر حال، هزینههای زیاد بر دوش موافقان و مخالفانش تحمیل کند. چنان شبهراهحلی چون مبانی و منافع یک گروه را به زیان مبانی و منافع دیگر گروهها یا بیدقت به آنها میخواهد ضمانت کند، نهتنها گرهی از مسألههای مشترک و عمومی نمیگشاید، بلکه خودش بلافاصله بعد از گفتن، در مسیر تبدیل شدن به بخشی از مسألهی قبلی و منشأ مسألههای بعدی میافتد.برای این که مسألههای مشترک حکومت و جامعهای پر از تکثرات ارزشی و منفعتی، همانند ایران، معطوف به خیرات عمومی در درازمدت و با عوارض تحملپذیر و بدون پیامدهای خودویرانگر حلوفصل بشود، راهحل باید برآمده از تعامل های نهادمند و او گفتوگویی و رایورزانه بین حاملان و حامیان و عاملان همهی تکثرات منفعتی و ارزشی باشد.
به گفتن دیگر، این توقع از منتقدانِ راهحلهای خشونتبار یا انقلابی یا همهجانبه که همزمان با نقد و ردّ این راهحلها، باید خودشان از پیش، راهحلی بدیل یا رقیب در انبان داشته باشند، برآمده از این فکر ناروا است که راهحل، فارغ از او گفتوگوهای دشوار و نقادانه بین هممسألگان، دستیافتنی است، آن هم بین هممسألگانی که در تعداد بسیاری مبانی و منافع با هم ناسازگار اند. حامیان و حاملان و عاملان راهحلهای خشونتبار یا انقلابی یا همهجانبه، با مطمعن به نفسی کاذب، راهحل خود را بدون این که در کورهی او گفتوگوهای نقادانه بین هممسألگان، سنجیده و پخته و پرورده شده باشد، در بین مینهند و با منتقدان خود تحدی میکنند. این یا برآمده از غفلت و خاماندیشی است، یا ناشی از ارادهگرایی خودمحورانه یا حاصل مطمعن به نفس بیمارگونه، یا نتیجهی ترکیبهایی متنوع از این سه ناراستی و کوتاهی و کاستی.
آیا تکثرات قیمتها، منافع و مبانی قابلیت یکدست سازی دارند؟
از سویی، خاماندیشانه و غافلانه، طوری از خشونتگرایان و سرکوبگران گمان میکنند که تکثرات منافع و مبانی را میتوان درون یک راه حل واحد و پیشساخته سرکوب کرد و گنجاند و با هم سازگار کرد، در حالی که در واقع، این تکثرات قیمت و منفعتی، وحدتناپذیر اند. میراث نظری اندیشهی سنجیدهی سیاسی و تاریخی به ما آموخته است که ناسازگاری منافع و قیمتها در نظر و عمل نازدودنی است. ستبرترین ریشهی این ناسازگاریِ ناگزیر و گریزناپذیر از سرشت سوکناک هستی بشری سیراب میبشود (شرح مبسوط این مسئله را در مقالهای با گفتن صورتی خاص برای تصوری خاص آوردهام. این مقاله در شرح آرای جان گری و خوانش پلورالیستی او از آرای آیزایا برلین، پاییز ۱۳۸۰ در شماره ۲۱ مجلهی راهبرد انتشار شده است).
به گواهی تاریخ اجتماعی زندگی بشری، ما آدمیان گویی چنان آفریده شدهایم که دل به قیمتهایی میبندیم که در نظر و عمل با هم ناسازگار اند. میخواهیم همزمان بیشینهترین درجات امنیت و آزادی و رفاه و حقیقت و زیبایی و عدل را همتراز هم در یک روشی زیست یا درون یک نظام نظری بگنجانیم، ولی بعد از تحمیل و تحملِ درد و رنج زیاد در این مسیر، جز سوداهای ناکجاآبادی در عالم نظر و جز نظامهای سیاسی و اجتماعی آشفته و پریشان نصیب نمیبریم.
درنیافتن حقیقت ارجمند تکثرات ارزشی درون جامعه منشأ انواع و اقسام مطرحهای انقلابی برای یکدستسازی و همباور کردن همهی گروهها با خود و سپس بنا کردن بهشت روی زمین بوده است، که از قرن قبل تا کنون نوبهنو دروازههای جهنم انقلاب و کودتا و جنبشهای خشونتبار اجتماعی و شبهنظامی را بر روی دوزخیان زمین گشوده است، از غرب لیبرال و آزادیخواه تا شرق سوسیالیست و برابریخواه تا برخی جوامع مسلماننشین تعالیطلب در آفریقا و غرب و شرق آسیا. بساط استعمار یا همان بسط قهرآمیز غرب لیبرال و سکولار در سراسر جهان بهتقریب تا نیمهی سدهی بیستم جمع نشد.استعمار نسخهی قدیمی فاشیسم و نازیسم و استالینیسم و مشتقات خرد و درشتشان برای تحقق عینی مهندسیهای اجتماعیـسیاسی گستردهپایه و مسطحساز و یکریختپسند می بود.
صهیونیسم هم به گفتن تبعیض ساختاریافته و دولتمند مبتنی بر اسطورههای دینبنیاد مثالای درشت از حاصل کار این دست بهشتنمایان دوزخفروش از نیمهی دوم سدهی بیستم به این سو است. جنبشهای تروریستی القاعده و داعش و امثال آنها در سدهی بیستویکم، مُلهَم از جنبش صهیونیسم، همه انها فقط با پذیرفتن این چنین پیشفکرهای فاسدی امکان تحقق یافتهاند. ساختمند کردن شر تبعیض بر محور دیانت آن هم در قامت یک حکومت دینی ژرفاشوبترین زلزلهای بوده است که همزمان بنای دیانت و بساط سیاست را بر هم زده است.
از دیگر سو، ارادهگرایانه و خودمحورانه، طوری دیگر از انقلابباوران بر این گمان اند که میتوان و بلکه باید نظام ارزشی و منفعتی خود را بر دیگر نظامهای ارزشی و منفعتی که هریک حامیان و حاملان و عاملانی درون جامعه دارد، قالب زنند و غالب کنند و همه را به راه راست خود هدایت کنند و درون نظام مطلوب خود حل و منحل و بلکه هضم و جذب کنند. سومین گونهی انقلابیان، خاماندیشی و غفلت را با ارادهگرایی و خودمحوری در هم میآمیزند و جامعه و سیاستی را برای فردای انقلابشان در سر میپرورانند که حاملان و حامیان و عاملان دیگر نظامهای ارزشی و منفعتی در آن جایی ندارند و از صحنهی سیاسی و اجتماعی سرزمین حذف شدهاند. اینها همه انها آرزواندیشانه خیال مُحال میپرورند. مسألههای مشترک جامعهای با تکثرات پرشمار همانند جامعهی ایران اگر راهحلی داشته باشد، تنها میتواند درون کارگاه همفکریهای فعالانه و مسؤولانهی جامعهی کثیرالمنافع و کثیرالمبانی ایران پرورده بشود، وگرنه ناگزیر از کارگاههای فرد دیگرسازی و کورههای فرد دیگرسوزی سر در میآورد. این مسئله در ادامهی این نوشتار پی گرفته میبشود.
چگونگی شکلگیری افقهای نو برای حل مساله
در مسألههای ناظر بر شؤون سیاست و جامعه، راهحلهای مؤثر و معتبر فقط مشتقی از روابط و مناسبات ذهنی و عینی افرادی با قیمتهای ناسازگار و منافع متضاد است، یعنی افرادی که میکوشند علیرغم همهی ناسازگاریهایی که در مبانی و منافع دارند، راهحلهایی برای مسألهای مشترک بسازند. اگر بین افرادی که در پی حل مسألهای مشترک اند، برای مثال مسألهای ناظر بر امور خانواده یا جامعه یا اقتصاد یا امنیت، تعاملاتی او گفتوگویی ناشی از هممسألگی و ناظر بر مسألههای مشترک شکل بگیرد، در تلاقی نقادانه بین آرا و تواناییهای ایشان، بهمرور فضایی از افقهای نو برای حلمسأله گشوده میبشود. این فضای مشترک فقط نتیجهی تعاطی افکار نیست؛ حاصل هممبنا شدن یا هممنفعت شدن هم نیست. گشایش این فضا از اغاز تا آخر حاصل جا افتادن دو برداشت از حالت خود و فرد دیگر است: یکی، هممسألگی با فرد دیگر، و فرد دیگر، نیازمندی واقعی به فرد دیگر برای یافتن راهحلهای مؤثر و در کار کردن آنها و تحملپذیر ساختن هزینههای حلمسأله. شکلگیری این فضای مشترک شرط امکانی است برای یافتن راهحلهای نو فراسوی دوگانهاندیشیهای مرسوم، فراسوی راهحلهای پیشساخته، مندرس و مهندسیاندیشانه. همین افقگشاییها و خلق فضا/جهانهای تازه است که شرط ابداع و اختراع راهحلهای نو برای مسألههای مشترک است، راهحلهایی که بدون گشایش افقهای نو، نیندیشیده و بلکه نیندیشیدنی میماندند.
۲۱۶۲۱۶