آرزو پاقعلهنژاد: طرفداران پروپاقرص گروه بوشهری «سیریا». هجدهم اسفند روز بوشهر است و این روزها هم که همهجا سخن از موسیقی بوشهری است و سیریا در بین بندهای بوشهری یکی از بهترینها است.
همان گروهی که در تلفیق نی انبون و گیتار و نی جفتی و سنج و دمام میخوانند: «به قربون تو و چیشات بگردم…» همانها که تقریبا یکی دو هفته پیش می بود که اجراهایشان در فستیوال کوچه زیر باران مگا هیت شد و فضای مجازی را درنوردید. همانها که محمد لاریان خوانندهشان با ترانه و اکتهایش روی سن برای: «د س چشات، دِلِی دِلِی شعر یادُم رف» شهره شده است. همان که شعرش انگار یک نمایش کامل است. پسر بوشهری تئاتر خواندهای که با گروهش روی جزئیات نمایشی آثارشان کار کردهاند. همانها که اگرچه میخوانند اما انگار دارند مخاطب را در دل قصه غرق میکنند.
در اعماق عاشقانههایشان؛ «تو موهات دست… دِلِی دِلِی… شعر یادم ر» سالن تا مرز انفجار میرود. مراسمی که برای بزرگداشت بوشهر برگزار شده است. کنسرت نیست. سخنرانی دارد. کتابهای فرهنگی بوشهرشناسی را به حاضرین هدیه دادهاند. فضایش کاملا بوی مدرسه دارد. حاضرین اما رفتهاند در دل جمله جمله شعرهایی که خوانده میشود. محو در ریتمی که از آن سازهای بومی به زیبایی در فضا میپیچد. اینجا گروهی روی سن است که تا این مدت تعلق دارد به جریان فرعی موسیقی. آنها که بخشی از مارکت میلیاردی موسیقی پاپ نیستند. بازی مافیای صحنه را تا این مدت نمیدانند اما جریانی را ساختهاند که دیده شدهاند و برایشان می باشند جماعتی که بلیت میخرند و با همه وجود به تماشایشان مینشینند.
محمد لاریان یکیست همانند حیدو هدایتی، همانند مهدی ساکی، همانند طاها عمرانی، همانند وصال علوی، همانند هادی حدادی، رضا کولغانی، امیرحسین نبوی، ممرضا، گروه سُنگار، شیرازیس، پارامونت و بقیه بچههایی که هر کدام گوشهای از این مارکت را گرفتهاند و پیش میروال. سیریا اما بیتردید چندگامی از بقیه پیش افتاده است. آنها که قصه را با نمایش درآمیختهاند، با چاشنی موسیقی رنگپردازیاش کردهاند.
انگار تئاتر موزیکالشان را روی صحنه آوردهاند. دو دهه قبل مرحوم رضا رستمی دبیر اسبق سرویس فرهنگی خبرآنلاین در روایتی از «تمرین آخر» تعزیهخوانی را از زبان استاد ناصر تقوایی اینگونه توصیف کرد: «تعزیه یک تاثییر نمایشی است. زبانش شعر نیست، نثر هم نیست. نظم است. داستانیست که به روایت شعرگونه اجرا میشود. بافت صحنه، رنگ صحنه و اجراها در کنار هم یک تاثییر متعالی را تشکیل میکنند.» هنگامی به کنسرت میروی، آن هم یک کنسرت شاد به گمان زیاد انتظارت فقط اجراهای شش و هشتی باید باشد اما سیریا قطعهای دارد که غافلگیرت کند.
همان که پیش از اجرایش محمد لاریان میگوید: «میدانم آمدید ساعتی را کنار هم شاد باشیم اما تا غم نباشد قدر نشاطهایمان را از ته وجود لمس نمیکنیم.» اکنون همه آنها که روی صندلیها روبهرویش نشستهاند میدانند که نوبت اجرای «حجله» است. حتی آن زوج جوان عاشق که میگویند فقط چند هفته تا مراسم راه اندازی زندگی جدیدشان مانده. آنها که انگار از همه زیاد تر انرژی به سالن آوردهاند. زیاد تر دستگردان میکنند. احتمالا تنها فردی که در سالن نمیدانست چه کاری قرار است اجرا شود، پسرک خردسالی می بود که پدر و مادرش غرق در لایو گرفتن بودند و او روی شانههای تماشاگر صندلی جلویی بازیگوشی میکرد.
همانجا که صدای دمام و سنج در سکوت مطلق سالن با صدای پر حزن خواننده در هم میپیچد: «هوای دریا خرابن، ننهم چشمش سیاهن، بوام امشو نیایه، ننهم بختش سیاهن… دریا سوغات آورده، بلا آورده، تا دم ساحل آورده، تا دم ساحل بوام آورده، زنا عروس آوردن، ننهم کشوندن تا دم ساحل، حجله نشوندن، تو دل ساحل یزله میخوندن: ای واویلا مبارک باشه… ای سوگوارون مبارک باشه…هق هق بارون مبارک باشه…دست ننهم حنا کنین، انگشتر حنا کنین… نعش بوام دست بگیرین… خدا خدا خدا کنین… واویلا مبارک باشه…» همسرایی سازها و کلهایی که از سوی جمعیت کشیده میشود دیگر اسمش یک اجرای صحنهای موسیقی نیست.
تو اکنون در یک مراسم سوگواری بومی قرار گرفتهای. بخواهی هم نمیتوانی خود را جایی بیرون از اسکله جفره ماهینی کنار ساحل بوشهر حس کنی. همانجا که از دل قایقی شکسته، دریا جنازه جاشویی پف کرده را به ساحل بعد داده و داغ است که بر دل عشیره ماهیگیران نشسته. اینجاست که پرفورمنس لاریان و گروهش روی صحنه کامل میشود. اعضا سازهایشان رها کرده و هر کدام بخشی از اجرا را برعهده میگیرند. دو، سه نفرشان در کنار محمد لاریان دمام به دوش میاندازند و یکی دو نفرشان سنج به دست میگیرند و مینوازند و از مخاطب دل میبرند. از مخاطب چه برمیآید؟ مخاطب اینجا نباید دمام را با دست زدن همراهی کند.
مخاطبی که سیریا را میشناسد و فرهنگ جنوب را، این نمایش دلنشین را با کِل کامل میکند و چه باشکوه است این عکس روی استیجی که استیج مناسب این کار نیست و نور کافی ندارد اما انگار همین نوشته غمبار بودن این قطعه را کاملتر میکند. خواننده جوان سیریا اینقدر از تئاتر یاد گرفته که کنار رفتارهای اُوِر اکتش در پرفورمنس اجرا، چشم در چشم مخاطب روی صندلیها ربط کلامی بگیرد و داخل بازی جذابیتشان کند و چه زیرکانه به زمان خواندن «میرهی ستاره» در اجرایی که اتفاقی به هشتم مارچ افتاده، بگوید: «چه اتفاقی بالاتر از این است که مردی را به شهرت زنش بشناسند. میره در فرهنگ ما یعنی شوهر. شوهر ستاره ترانه فولکی از فرهنگ ما جنوبیها است. میره ستاره آجانی بوده که میشود راهزن. احتمالا چیزی همانند رابینهود در فرهنگ عامه غربی…» یا جایی دیگر هنگامی جمعیت میگویند شب بوشهر مگر بی خیامخوانی امکان پذیر؟ از سر ادب درمورد فرهنگ خیامخوانی بگوید سخنهایی را که یقیناً پیشتر هم از بچههای خواننده بوشهری شنیدهایم: «دوستان خیامخوانی خودش یک فرهنگ است. یک آیین است. تو نمیتوانی در خیامخوانی بالاتر از مخاطب بایستی و برایش از اشعار خیام بخوانی. باید کنارش باشی. اصلا باید در بوشهر باشی و همانجا خیام بخوانی.
حقیقت هم این است که اصلا باید متخصصش باشی. همینطوری هر کدام از ما که صلاحیت اجرایش را نداریم.» او از مرتبه والای این سبک از موسیقی روی سن او گفت و فقط اجرایش را با شعری از مولانا جلالالدین بلخی به آخر برد. یک پرفورمنس پر انرژی از: «بیچاره فردی که زر ندارد، وز معدن زر خبر ندارد، بیچاره دلی که ماند بیتو، طوطیاست ولی شکر ندارد، دارد هنر و هزار دولت، افسوس که آن دگر ندارد…» ترانهای که باز شور سالن را به اوج رساند و چه هوشمندانه خواننده با تغییری در بیت آخر: «خاموش که مشکلات جان را، جز دست خدای بر ندارد…» ختم کند و درست در اوج کفهای بندری و جیغ و سوت جمعیت، او با یک کلمه همه اجرا را به آخر رساند: «خاموووش»
۵۷۵۷