[ad_1]
به گزارش اصفهانیا
پوستر نمایشگاه به قدر کافی انگیزه رفتن را تشکیل می کرد. نمایشگاهی از نقاشی خودآموخته. همکاری یک انتشارات و یک گالری. در این خبر رسانی آمده می بود که نشر اُقنوم و گالری دیدار برگزار میکنند: رونمایی از کتاب «زنی می بود، نقاشی کشید و رفت» / همراه با نمایشگاه نقاشی «زنی که رؤیاهایش را میبافت».
در نمایشگاه و درست در همان ابتدا نوشته می بود: «رقیه دبیری» نزدیک به هشتاد سال دارد. از وقتیکه خود را شناخته کار کرده و زندگی برایش تنها و تنها با کار معنی اشکار کرده است. با این که سواد چندانی ندارد به طور خودجوش و با تشویق فرزنداناش چند صباحی را نقاشی کشیده تا بلکه قدری از روزمرگیهای خانه و کار رها شود. این ها در یادداشت آقای حامد قصری در نمایشگاه می بود.

در این یادداشت این چنین آمده می بود: تا جاییکه با قدری تامل میگوید: «برای این که فکری نداشته باشم؛ نقاشی کشیدم». نقاشی کشیدناش هم با قصههای زندگی و توانایی زیستهاش همراه بوده است. قالیبافی نوعی معترض بودن به دیده نشدن آثار اوست. و انگار نمیخواهد نقاشیهایش را تکرار کند و بهانههای گوناگون، خبر از روزمرگیها است. برشی از زندگی روزمره و آثار «رقیه دبیری» در کتاب آمده است و بر سینه دیوارهای دیدار هم آثار او تکیه زده اند. او از نزدیک به ۶۱ سالگی نقاشی را اغاز کرده است. مطلب اول نمایشگاه این است که هیچ زمان برای اغاز کردن دیر نیست.

رقیه دبیری که نزدیک به هشتاد سال دارد و در روستای خرم مکان – کامفیروز شیر از زندگی می کند. او حرف های :« من سواد و علم نقاشی ندارم هر چی که خودم انتخاب کردم هر چی که خودم دوست داشتم از ذهنم رنگها را انتخاب می کنم.. شما فکر نکنید من نمی تونم نقاشی بکشم من دیگه نمی تونم نقاشی بکشم می ترسم دیگه نتونم اون نقاشی که خودم دلم می خواد را بکشم احتمالا بعدا بتونم رنگهام را اشکار کنم و مجدد اغاز کنم نقاشی بکشم باید برم پیداشون کنم و یک نقاشی دیگه بکشم… نیستم که نقاشی ها برای من آینده داره اما این نقاشی ها میمونه …. سپس از مردنم دوس دارم بگن خودش مرد و نقاشی هاش موند».

در نمایشگاه متن فرد دیگر با گفتن «من آن سوی مرز مانده ام » از «جواد دبیری» هم دیده می شود. در این متن می خوانیم:
تو این سو ٫ در خاکستان قدیمی برایم مچه می چینی ٫ بوی علف از بین مزارها بر می خیزد/ دلم چاک چاک می شود.
همه زندگی اش در رویای خانه ای سبزی سپری شد خانه کوچکی زیر سایه های بلند بلوط بر هلال آرام تپه ای که در شیبی کند به روستای خرم مکان میریخت سمت بلندا و باران پرنده و درخت آنجا که زمین در هم آغوشی آسمان نابترین قاب زندگی را می ساخت سمت غریب ترین گیاهان جهان که هدیه طبیعت بخشنده به دستان شاعر او می بود که از زمین می چید تا قوت غالبش باشد.
مادر ایستاده در اغاز شصت سالگی (۱۳۸۳) در ناکامی رسیدن به آن فردوس فراموش تحت تاثییر دختر نقاشش به جسارت و بازیگوشی دستانش پناه برد تا تخیل را هم چنان که در فرش بافی بر کالبد کاغذ بوم و مقداری دیرتر گل هم بگستراند و کوتاه از مجسمه های بدوی زیبایی که آمیزه ای از جسارت خلاقیت و بازیگوشی بودند اما روزی در اوج خشم در دهن کجی به زمانه ی کاهل که نمی توانست با قدم های بلند او همساز شود نابود شدند.
در این چنین شرایطی کاشتن درخت نوعی آرام قسمت می بود با بیل که انگار جزئی از بدنش می بود به زمین یورش می برد در حسرت روستایی که روزی از بسیاری باغهایش خرم مکان نامیده شده می بود و امروز به شمار باغهایش هم درخت نداشت و احتمالا پاره های پریشان خیالش را که در باغ های کودکی در زاد گاه خود باغ نو زیر آوار آبهای سد داریوش جا مانده می بود در جای دیگر می جست کنار همین تلمبه آب پرچینی می زنیم و سبزی می کاریم و در سایه همین درخت که دیر نیست تا ببالد و تناور شود می گذاریم زندگی آرام و قشنگ نفس بکشد.
و اگر بهشتش از گزند شلاق باد یا شلتاق زمانه ایمن نمی ماند که زیاد این چنین می شد باز ناخواسته برای التیام دستانش به سمت قلم مو می رفت و با آن آشتی می کرد تا باز آرزوهایش را که روزگار از او دزدیده یا کوتاه کرده می بود بر کاغذ و بوم جان دهد تا آنجا که می توان او گفت هنر او در زندگی، رفت و آمد دانم بین هنر و زندگی بوده است.



دسته بندی مطالب
[ad_2]
منبع