مردی که با یک‌مشت گندم، پرواز را به اصفهان برگرداند

مردی که با یک‌مشت گندم، پرواز را به اصفهان برگرداند

[ad_1]
به گزارش اصفهانیا

اصفهان امروز- شهرزاد فلاح: در روزهایی که سایه جنگ بر اصفهان افتاده می بود، صدای پدافندها با نفس‌های شهر گره می‌خورد و آسمان دیگر جای پرواز نبوده است، مردی ساده در خیابان چهارباغ عباسی، کاری کرد که احتمالا در ظاهر ناچیز باشد، اما در دلش امیدی بزرگ نهفته می بود. او نه سرباز می بود، نه سخنران، نه چهره‌ای معروف. تنها، هر روز، پیش از طلوع، دستانش را از گندم پر می‌کرد و در سکوتی پرمفهوم، بر سنگ‌فرش خیابان می‌ریخت؛ برای پرندگانی که از هراس صدای انفجارها، جرات پرواز نداشتند. او، پیرمرد مهربان چهارباغ، اکنون نامی است که دهان‌به‌دهان در بین مردم می‌چرخد. مردی بی‌ادعا که توانست در میانه جنگ ۱۲ روزه، نه با فریاد که با مهربانی‌اش، معنی مقاومت را بازتعریف کند.

هنگامی آسمان ساکت شد

«پرنده‌ها دیگر نمی‌آمدند. حتی گنجشک‌هایی که همیشه صبح سریع سروصدا می‌کردند، غیب شده بودند. انگار آسمان خالی شده می بود.» این را خود او می‌گوید. مردی با چهره‌ای آفتاب‌سوخته، سبیلی سفید و صدایی آرام. او مغازه کوچکی در گوشه‌ای از چهارباغ دارد. مغازه‌اش نه تابلو دارد و نه حتی نام مشخصی. اما این روزها، همه آن را به «مغازه پیرمرد دانه‌ریز» می‌شناسند. این مرد مهربان در او گفت‌وگویی صمیمانه اظهار داشت: «هنگامی صدای جنگ اومد، همه ترسیدن. فقط ما نبودیم. پرنده‌ها هم نمی‌تونستن بخونن. نمی‌تونستن پر بزنن. انگار آسمان هم وحشت کرده می بود.» 

اغاز از سکوت، ادامه در همدلی

پیرمرد تعریف می‌کند که روز نخست هیچ پرنده‌ای نیامد. نه گنجشکی، نه قمری‌ای، نه حتی کبوترهای همیشگی. اما او نومید نشد. هر روز، همان زمان، همان جا. وی فرمود: «گفتم باید صبر کنم. پرنده هم دل دارد. اول با هراس میاد، سپس اگر دید امن هست، می‌ماند. باید نشان می‌دادم تا این مدت یک جایی هست که امن است… حتی اگر فقط یک وجب.» دو روز، سه روز، پنج‌روز… و سپس، جادویی رقم خورد. گنجشک‌ها بازگشتند. قمری‌ها آمدند. کبوترها روی شاخه‌های درختان نشستند و چهارباغ، مجدد صدادار شد.

صدای مردم، انعکاس امید

مردم نیز کم‌کم فهمید این وجود شدند. ابتدا با شگفتی، سپس با لبخند. کودکانی که از صدای جنگ ترسیده بودند، اکنون صبح‌ها با اشتیاق به دیدن پرنده‌ها می‌آمدند. یکی از رهگذران می‌گوید: «این پیرمرد یه کاری کرد که هیچ کمپین یا سازمانی موفق نشد؛ دل آدم‌ها رو نرم کرد. وسط هراس، به ما یادآوری کرد تا این مدت میشه زندگی کرد.» فروغ، مادر دو کودک هفت و نه‌ساله، می‌گوید: «پسرانم دیگر صبح با هراس بیدار نمی شوند، آنها می گویند: باید برویم ببینیم پرنده‌ها اومدن یا نه؟ این برای من، یعنی برگشتن حس امنیت.» 

قهرمان بی‌ادعا، پناه بی‌نام

او نه عکسی از خود انتشار کرده، نه فعالیتی در فضای مجازی دارد. حتی نامش را زیاد‌ها نمی‌دانند. هنگامی از او پرسیدیم که چرا خودش را معارفه نمی‌کند، با لبخند او گفت: «اگر بخواهی کاری رو واسه دل خودت و دل خدا انجام بدی، دیگر نیازی به تابلو نداری. من نه قهرمانم، نه چیزی. فقط طاقت نداشتم این صحنه رو ببینم و کاری نکنم.» این سخن‌ها، ساده‌اند؛ اما تأثیرشان عمیق است. در جهانی که همه جستوجو دیده‌شدن‌اند، او به دیده‌نشدن افتخار می‌کند.

چهارباغ، نقطه پیوند مهربانی

کار او، کم‌کم به یک اتفاق اجتماعی تبدیل شد. مغازه‌داران اطراف، به حرف های خودشان، بعضی اوقات دانه می‌خرند و کنارش می‌ریزند. یکی از مغازه‌داران می‌گوید: «برخی روزها پیرمرد نمی‌رسد، ما دانه می‌ریزیم. انگار به یک عهد نانوشته پایبند شدیم. اینجا دیگر فقط یک خیابان نیست… یک قرار مهربانی ست.» برخی کسبه حتی نام جدیدی برای محل گذاشته‌اند: «چهارباغ، مسیر پرواز.» 

 سپس از جنگ؛ زیبایی تا این مدت ادامه دارد

با آخر جنگ ۱۲ روزه، زیاد چیزها به روال قبل برگشت؛ اما دانه پاشی صبحگاهی هم چنان ادامه دارد. تنها تفاوت، تعداد زیاد تر پرنده‌ها و مردمی است که هر روز صبح سریع، برای چند دقیقه توقف می‌کنند، لبخند می‌زنند، و برخی حتی دعا می‌خوانند. پیرمرد در این باره می‌گوید: «الان دیگر عادت کردم. انگار اگر یک روز نیایم، خودمم دلگیر می‌شوم. این شده قرار هر روزم باخدا. من، پرنده‌ها، یک‌مشت دانه… همین.» 

درس مهربانی از دل اصفهان

اصفهان، شهری که قرن‌ها باهنر و زیبایی شناخته شده، اکنون با رفتاری ساده، ولی پرمعنا، مجدد نشان داد که مهربانی در تار و پودش تنیده شده است. این پیرمرد، نه‌تنها پرنده‌ها را نجات داد، بلکه دل آدم‌ها را هم مجدد گرم کرد. از دل هراس، امید جوانه زد. از سکوت، آواز زاده شد و از یک‌مشت گندم، داستانی قدیمی اما همیشه تازه شکل گرفت: مهربانی، تا این مدت هم کار می‌کند.

آخرین و جدیدترین اخبار سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، کارگری ، ورزشی، حوادث و سلامتی ، استان اصفهان و ایران را در وب سایت اصفهانیا دنبال کنید

 قهرمانی، بدون زره و بی‌صدا

در روزگار ما، قهرمان‌ها را با نشان، باقدرت و بانفوذ می‌سنجند. اما احتمالا زمان آن رسیده که مفهوم قهرمان را بازتعریف کنیم. قهرمان می‌تواند مردی باشد با دستانی پر از دانه که برای دل پرندگان و اسایش مردم، هر روز در خیابانی می‌نشیند و کاری کوچک اما بزرگ انجام می‌دهد. 

هنگامی مهربانی فرهنگ می‌سازد

این داستان، فقط درمورد یک پیرمرد نیست. درمورد شهری است که تا این مدت قلب دارد. درمورد مردمی است که تا این مدت به مهربانی عکس العمل نشان خواهند داد و درمورد کودکی است که سپس از دیدن پرنده‌ها، کمتر از صدای جنگ می‌ترسد. در جهانی پر از غوغا، مردی در اصفهان یادمان داد که امید، تا این مدت هم می‌تواند از دل خاکستر برخیزد و زندگی، حتی در دل جنگ، راه خودش را باز می‌کند… بعضی اوقات با فقط یک‌مشت گندم. و این مهربانی در قلب اصفهان مهربان در زمان صلح هم ادامه دارد








دسته بندی مطالب

خبرهای ورزشی

اخبار پزشکی

آاخبار اجتماعی

اخبار فرهنگی

کسب وکار

اخبار فناوری

[ad_2]

منبع