[ad_1]
به گزارش اصفهانیا
اصفهان امروز_ شهرزاد فلاح: هنگامی تهران در خطر می بود، شمال، اصفهان و شهرهای دیگر ایستادند؛ روایت همبستگی در دل جنگ ایران و اسرائیل.
جنگ که اغاز شد، همه چشم به آسمان داشتند. آژیرها فریاد کشیدند، موشکها فرود آمدند و تهران لرزید. دشمن هشدار داده می بود: پایتخت را ترک کنید و هزاران خانواده، در دل شب، جادههای شمال، اصفهان و شهرهای مجاور را در پیش گرفتند. اما آنچه در این کوچ اضطراری رقم خورد، اتفاقای نادیدنی در نقشهها می بود: پذیرایی بیچشمداشت مردمی که نه با سلاح، بلکه با بغل، به جنگ جواب دادند.
شمال، جغرافیای مهربانی شد
با اغاز حملات، جادههای شمال مملو از خودروهایی شد که با شتابی پر از هراس از پایتخت میگریختند. اما مقصد این فرار، نه اردوگاه می بود و نه پایگاه نظامی؛ خانههای مردم گیلان و مازندران می بود. در رامسر، بابل، چالوس و رشت، صدها خانواده محلی در گروهها و فضای مجازی نوشتند: اگر جایی ندارید، خانه ما در اختیار شما است. خانم مهراننیا، معلم بازنشستهای در سلمان شهر که خانهاش را در همان ساعات اولیه به خانوادهای تهرانی سپرد، او گفت: نپرسیدم چند نفرند، از کجا آمدهاند یا چه مقدار میهمانند. فقط گفتم بیایید تو. تهران زیر آتش است، ولی دل ما تا این مدت گرم مهربانی.
اقامتگاههایی که به خاک نایستادند؛ به دل ایستادند
در همان روزهای نخست، اقامتگاههای بومگردی، ویلاهای اجارهای و هتلهای کوچک در شهرهای شمالی، بیهیچ چشم داشتی تبدیل به پناهگاه مردم شدند. امیررضا مختاری، مدیر یک بومگردی در کلاردشت میگوید: گردشگری مُرد، ولی مهربانی زندهتر شد. اینها مهمان نیستند، هموطناند. روی درِ ورودی محل اقامتش، با ماژیک نوشته می بود: اینجا برای فرار نیست، برای آرامشه. خوش آمدید.
در جاده، مهربانی جریان داشت
جادههای هراز و چالوس، مملو از خودروهایی می بود که از هراسِ دعوا بعدی میگریختند. در این بین، مردم محلی ایستاده بودند؛ با فلاسک چای، ظرفهای هندوانه، خرما و بطریهای آب. در کنار یک پمپبنزین در آمل، دانشجویی ایستاده می بود با تکه مقوایی در دست: اگر جایی ندارید، اتاق من برای شما است. در فومن، وانتباری با بلندگو میاو گفت: شما مهمان ما هستید، دربخانههای ما به روی شما همیشه باز است! صحنههایی از همدلی که احتمالا در هیچ رسانهای ثبت نشد، اما در ذهن هزاران خانواده جاودانه ماند.
پزشکان گیلانی، خط مقدم اسایش شدند
با افزایش جمعیت در شهرهای شمالی، درمانگاهها و مراکز پزشکی شلوغ شدند. اما نه صفها طویل شد، نه خدمات محدود؛ چون تعداد بسیاری از پزشکان و پرستاران، داوطلبانه به میدان آمدند. در لاهیجان، دکتر مهسا طاهری در شیفتهای اضافی، در یک مدرسه تبدیلشده به پناهگاه، مردم را رایگان معاینه میکند. او میگوید: اینجا زیاد تر از دارو، لبخند ملزوم دارند. مردم از آتش جنگ آمدند، ما باید آنها را دلگرم کنیم و به آنها اسایش دهیم.
نان رایگان در اصفهان، میوه به قیمت خرید در رشت
در خیابان کاوه اصفهان، نانواییای شبانهروزی تابلویی نصبکرده می بود: برای هموطن تهرانی، نان رایگان؛ فقط نگاهی کافی است. صاحب مغازه میگوید: در جنگ، سود گرفتن بیغیرتیه. الان زمان انسان بودن است، نه حسابوکتاب. در میدان رشت، میوهفروشی قیمتهایش را تا کف خرید افت داده می بود. هنگامی علت را پرسیدند، جواب داد: باید آدم می بود، نه تاجر هراس.
مدرسه، مسجد، حسینیه؛ نهادهایی که انسانیت را بازتعریف کردند
در بندر انزلی، مسجدی قدیمی پناه ۴۰ خانواده تهرانی شده است. دیگهای غذا در حیاط مسجد میجوشد، کودکان بازی میکنند، و شبها مردم محلی قصه میگویند.
جایی که سوخت نیست، سخاوت جریان دارد
در کاشان، جایگاه CNG سازمان آتشنشانی شهرداری، از روزهای آغازین جنگ، تبدیل به صحنهای متفاوت شد؛ نه فقط برای سوختگیری، بلکه برای همدلی. در اطلاعیهای ساده و بیتکلف، اظهار شد: تا خبر ثانوی، سوخت برای هموطنان تهرانی رایگان است. اما پشت این جمله ساده، معنایی بزرگ نهفته می بود. یکی از کارکنان جایگاه میگوید: مردم خسته از راه میرسند، مضطرباند، دلواپساند. نمیشود فقط با کارت سوخت و لیتر با آنها برخورد کرد. الان، هر لیتر سوخت؛ یعنی هر قدم به سمت اسایش و روی دیوار جایگاه، با دستخطی درشت نوشته شده: این یک جایگاه سوخت نیست؛ اینجا ایستگاه انسانیت است.
داوطلبان کوچک، تأثیرهای بزرگ
از نوجوانی که کنار جاده بطری آب تعارف میکند، تا دختری که دفتر نقاشیاش را به کودکی جنگزده هدیه میدهد، همدلی در سادهترین رفتارها دیده شد. در شهرنور، پسربچهای هنگامی دید خانوادهای تهرانی به خانه همسایهشان پناه آوردهاند، دوچرخهاش را تمیز کرد و آورد دم درب: این برای پسرشان، اگر دلش تنگ شد برای دوچرخهاش.
هنگامی مردم، خودشان شدند خط مقدم
جنگ، ستونهای شهر را لرزاند؛ اما ستونهای انسانیت، ایستادند. موشکها آمدند تا خانهها را بترکانند، اما مردم، خانههایشان را گشودند. هراس آمد تا دلها را ببندد، اما مهربانی اجازه نداد و همه را به هم رساند و احتمالا همین همدلی و مهربانیها است که جنگ را برای ما مقداری قابلتحملتر میکند جنگ با این که ویرانی و رعب و وحشت دارد؛ اما از دل این هراس و وحشت قلبها را به هم گره میزند هنگامی خانوادهای از قلب پایتخت دستانش با خانوادهای از شمال سرزمین گره میخورد هنگامی سخاوت و مهربانی از جایگاههای سوخت تا دستان مرد نانوا معنی میشود و این مهربانیها چهره خشن و نامرد جنگ را قشنگ میسازد جایی که زشتی و زیبایی کنارهم امید به زندگی میبخشند و این حکایت یک ایران همدل است احتمالا اگر این زیبایی هاو همدلیها نبوده است، جنگ چهرهاش را با وحشت و خشونت زیاد تر نشان میداد و در میانه این آشوب، یک ارتش خاموش پیروز شد؛ مردم، مردمی که لباس نظامی ندارند، اما در قلبشان، پناهی ساختند که حتی موشکها هم به آن راه ندارند.
دسته بندی مطالب
[ad_2]
منبع