[ad_1]
به گزارش اصفهانیا
شهرزاد فلاح- اصفهان امروز:
دو تکه سریال شغال پخش شد و از همان اغاز، تصویری آشنا و تکراری روبه رو چشم مخاطب قرار گرفت؛ تصویری از نمایش خانگیای که زمانها است نه قصه دارد، نه تخیل، نه دغدغه و نه حتی آگاهی از مفهوم روایت. آنچه باقیمانده، فقط سایهای کمرمق از ژستها و کلیشههای هزار بار تکرار شده است.
هنگامی تماشا بیتاثییر و پیشبینیپذیر میشود
هنگامی تماشای یک سریال به تواناییای بیتاثییر، پیشبینیپذیر و تهی تبدیل میشود، یعنی با محتوایی مواجه هستیم که فقطً تشکیل شده تا ویو بگیرد، نه اندیشه بسازد.
محتوایی که بهجای خلق جهانی تازه، فقط تکرار میکند: ثروت تصنعی، خیانتهای زنجیرهای، چهرههای قشنگ، مهمانی، پوکر، استخر و خمیازه.
مثلث خطر: اندوخته بیسواد، نویسنده بیتوانایی، پلتفرم بی اعتنا
جواب چرایی تشکیل این آثار را باید در یک مثلث ساده اما خطرناک جستجو کرد:
اندوختهٔ بیسواد، نویسندهٔ بیتوانایی، و پلتفرمی که فقط «داغ بودن» محصول برایش مهم است، نه ماندگاری محتوا.
پلتفرمهای امروز زیاد تر از آن که به کیفیت یا اثرگذاری طویل مدت فکر کنند، جستوجو محصولی پرزرقوبرق با یک یا دو بازیگر چهرهاند؛ با تیزری برای وایرالشدن در اینستاگرام، نه داستانی ماندگار در ذهن مخاطب. آنها منتقد را حذف کردهاند، مخاطب را منفعل، و سازنده را در دایرهٔ امن تکرار محبوس کردهاند.
فرزندان فرهنگ اینستاگرام
نویسندگان نسل تازه، فرزندان فرهنگ اینستاگراماند. نه توانایی زیستی عمیق دارند و نه دغدغهای از دل جامعه.
آنچه از «زندگی لوکس» مینویسند، بازتابی است از استوریهای اینفلوئنسرها؛ تخیلی ارزان و تصویری کلیشهای: استخر، ماشین، خیانت، کارت طلایی و پوکر.
نه رنج، نه طبقه، نه شخصیتپردازی؛ فقط ادا.
محتوای پر کلیک، برای الگوریتم نه برای آدم
یک درد عمیقتر هم هست…
حقیقت این است که هیچکس از این محتوا چیزی یاد نمیگیرد، چون چیزی برای یادگرفتن در آن وجود ندارد. مطلب نیست، معنی نیست، قضیه نیست.
این سریالها نه برای شناخت جامعه ساخته خواهد شد و نه برای گشودن چالش؛ بلکه تنها میخواهند «محصولی پر کلیک» باشند، برای الگوریتم نه برای آدم.
حذف منتقد، حذف کیفیت
پلتفرمها با حذف منتقد، عملاً هر صدای مخالفی را خاموش کردهاند.
هنگامی تنها معیار پیروزی یک تاثییر، وایرالشدن تیزر در اینستاگرام باشد، نه کیفیت فیلمنامه یا اصالت کارگردانی، نتیجه همین میشود که میبینیم: آثار توخالی با ظاهری براق.
نگاهی به قبل
کافیست به قبل نهچندان دور نگاه کنیم؛ به سریالهایی که مخاطب را پای تلویزیون میخکوب میکردند: آثار طنز اجتماعی با نگاهی نقادانه و تلخ که هم میخنداندند و هم تلنگر میزدند.
یا حتی تولیدات دوران جنگ که باوجود محدودیتها، دارای روایت، مقصد و جان بودند.
امروز؛ رقابت در لاکچریسازی
امروز، صداوسیما به تکرار سریالهای پلیسی نخنما چسبیده و نمایش خانگی به سمت محتواهایی رفته که زیاد تر به «رئالیتیشو»های پرادعا هماننداند تا سریال.
رقابت برای جذب مخاطب به رقابت در لاکچریسازی بدل شده و نتیجهاش، حذف هویت روایی، حذف اندیشه، حذف حقیقت است.
نمایش خانگی امروز نه بازتاب جامعه است و نه عکس آرمانی آن؛ زیاد تر همانند آینهای دروغین است که تصویری فیک از طبقهای فیکتر را مشخص می کند.
بعد از دو تکه؛ مسیر بیمقصد
اکنون که دو تکه از این سریال پخش شده، عکس روشنتر از قبل است:
نه تحول در روایت دیده میشود و نه تغییری در لحن و نگاه.
همه چیز همان مسیر آشنا را ادامه میدهد؛ مسیری که نه مقصدی دارد و نه حتی شوقی برای رفتن.
سوال پایانی
زمان آن نرسیده که بپرسیم: تا کِی؟
تا کی باید در چرخهٔ تکرار، مصرف و فراموشی بچرخیم؟
تا کی باید محتوای ارزان اما گران فروختهشده را بپذیریم؟
زمان آن نرسیده که بهجای جستوجوکردن ترندهای سطحی، به عمق برویم و به روایتهایی بازگردیم که انسان را مخاطب قرار خواهند داد، نه فقط چشم او را؟
برگشت به قصه؛ برگشت به تفکر
احتمالا برگشت به قصه، برگشت به روایت صادق و جستوجوی حقیقت در دلزندگی، همان راهی باشد که مجدد آتش شوق تماشا را در دل مردم روشن کند.
تا هنگامی که عکس، بهجای تظاهر، بازتابی از تفکر شود؛ تا هنگامی که سریالها مجدد آینهٔ جامعه شوند، نهپردهای برای پوشاندن حقیقت.
و آن روز، احتمالا «تماشا» مجدد معنی خودش را اشکار کند.
دسته بندی مطالب
[ad_2]
منبع